مقاله گسترش عملکرد کیفیت pdf

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

  مقاله گسترش عملکرد کیفیت pdf دارای 11 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله گسترش عملکرد کیفیت pdf   کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله گسترش عملکرد کیفیت pdf ،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله گسترش عملکرد کیفیت pdf :

گسترش عملکرد کیفیت

ر دهه‌های اخیر با پیشرفت روزافزون علوم و فنون، توسعه فناوری‌های جدید و گسترش ارتباطات، رقابت میان شرکت‌های تولیدی و خدماتی جدی‌تر شده است. لری سلدن1 و یان مک میلان2 در مقاله‌ای با عنوان: «مدیریت نظام‌مند نوآوری مشتری‌مدار» آورده‌اند: امروزه رویکرد شرکت‌ها به نوآوری، با وجود تلاش‌های فراوان از سوی این شرکت‌ها به رشد پایدار، سودآور و مورد رضایت سهام‌داران منتهی نمی‌شود. برنامه‌های کسب و کار بسیاری از شرکت‌ها متناسب با انتظار بازار رشد آنان نیست. شرکت‌ها به جای تلاش برای شناسایی نیازهای مشتریان و استفاده از این درک حاصله در جهت نوآوری، پول خود را در آزمایشگاه‌های جزیره‌ای تحقیق و توسعه، هزینه می‌کنند.

امروزه کیفیت و مشتری‌مداری به عنوان یکی از چالش‌های جدی رقابتی مطرح شده است و حفظ و گسترش بازارهای داخلی و خارجی، مستلزم ارائه محصولات و خدمات با کیفیت قابل اعتماد از طریق تأمین نیازهای مشتریان در طراحی و تولید محصولات یا ارائه خدمات است. گسترش عملکرد کیفیت (QFD)ا3، به عنوان یکی از ابزار مدیریت کیفیت جامع4 امکان تحقق خواسته‌های فوق را برای صنایع تولیدی و خدماتی فراهم می‌کند.

تاریخچه پیدایش QFD
QFD برای اولین بار به عنوان مفهومی برای توسعه محصولات جدید براساس کنترل کیفیت جامع (TQC) به وجود آمد. QFD، ترجمه واژه کنجی (Kanji) است که ژاپنی‌ها برای توصیف تعمیم گسترش کیفیت از آن استفاده می‌کنند. تعریف QFD با توجه به منابع آموزشی مؤسسه GOAL/QPC (یکی از بزرگ‌ترین مراکز مشاوره QFD) عبارت است از: «روش و فرایندی نظام‌مند و ساخت‌یافته به منظور شناسایی و استقرار نیازمندی‌ها و خواسته‌های کیفی مشتریان در هر یک از مراحل تکوین محصول از طراحی‌های اولیه تا تولید نهایی که برای استقرار مناسب آن نیاز به همکاری همه جانبه بخش‌های مختلف سازمان از جمله بازاریابی، فروش، برنامه‌ریزی، مهندسی، تولید، خدمات پس از فروش و; می‌باشند».

در تعریفی دیگر آمده است: «اگر چه QFD اغلب با فعالیت‌های بهبود محصول همراه است، اما کاربردهای تولیدی نیز دارد. ابزار و مفاهیم QFD برای افرادی که در مسیر تولید، درگیر تقاضای بلندمدت می‌باشند مفید است.
QFD به سازمان برای جهت‌گیری مؤثر درخواست‌ها به سمت مباحث با اهمیت برای مشتریان کمک می‌کند تا بتواند به صورت بهتری برنامه‌ریزی کند (شکل 1).

به‌طور خلاصه می‌توان وظیفه QFD را در دو جمله تعریف کرد:
– تبدیل و ترجمه نیازمندی‌های مشتریان به مشخصات فنی محصول
– تعیین فعالیت‌های کیفیتی متناسب با مشخصات فنی محصول

تصویری از مسیر تدریجی تکامل QFD با برخی از فعالیت‌های صورت گرفته در این زمینه عبارتند از:
1966: آغاز اولین تلاش‌ها به منظور استفاده از مفاهیم گسترش کیفیت
1972: معرفی روش تکامل یافته در شرکت کشتی‌سازی کوبه QFD
1978: تشکیل کمیته‌ای مستقل در مؤسسه کنترل کیفیت ژاپن (چاپ اولین کتاب)
1980: اهدای جایزه دمینگ به شرکت کابایا

1983: انتشار اولین مقاله امریکای شمالی (آشنایی 80 مدیر) QFD
1984: برگزاری اولین دوره یک روزه در امریکا QFD
1985: استفاده از این روش در شرکت فورد
1997: انتشار کتاب توسط جان ترنینکو
در 1987 اهداف به‌کارگیری QFD از دید این کتاب به صورت زیر تعیین شد:
1 . تنظیم کیفیت طراحی و کیفیت برنامه‌ریزی شده

2 . انجام Benchmarking برای محصول رقابتی
3 . توسعه محصول جدید
4 . تحلیل اطلاعات کیفی بازار
5 . شناسایی نقاط کنترلی
6 . کاهش تغییرات طراحی
7 . کاهش هزینه‌های توسعه

8 . افزایش سهم بازار
از 1983 بیشتر شرکت‌های امریکایی نظیر: دی‌ای‌سی، جنرال موتورز، مزدا، موتورولا، کداک، زیراکس، آی‌بی‌ام، هیولت پاکارد و; QFD را به کار گرفتند.

شکل 1: QFD به سازمان برای استفاده اثر بخش از ابزارهای تکنیکی کمک می‌کند
طراحی سنتی در مقابل طراحی به کمک QFD
به منظور درک فلسفه وجودی QFD بهتر است طراحی را از دو دیدگاه سنتی و جدید (با استفاده از QFD) مقایسه کنیم.

مطابق شکل 2، استفاده از QFD در فعالیت‌های طراحی محصولات جدید، مستلزم سرمایه‌گذاری اولیه نسبتاً زیاد زمان، پول و نیروی انسانی است. نکته قابل توجه و مهم در مورد روش‌های سنتی، استفاده بسیار کند از منابع در ابتدای پروژه است که به مرور زمان این مصرف به حداکثر مقدار خود می‌رسد. در حقیقت در روش سنتی، نقطه اوج به‌کارگیری و استفاده از منابع، هنگامی اتفاق می‌افتد که مشکلات بسیار عمده‌ای در محصول نمایان شده است و مشتری همچنان منتظر انجام اقدامات اصلاحی است. البته در بیشتر اوقات، راضی کردن مدیران برای تزریق منابع مالی از ابتدای پروژه تا اندازه‌ای مشکل است.

شکل 2

معرفی QFD به سازمان
اولین سؤال اغلب کارشناسان و مشاوران QFD در مراحل اولیه استفاده از این ابزار، چگونگی معرفی و ارائه آن به مدیریت ارشد سازمان است. پاسخ به این سؤال از آن جهت که معرفی و ارائه مناسب ابزار QFD در مراحل مقدماتی انجام پروژه، بسیاری از مشکلات آتی تیم اجرایی را حل می‌کند از اهمیتی ویژه برخوردار است.
ارزیابی مقدماتی از سیستم موجود، فاصله واقعی سیستم جاری کیفیت سازمان (آنچه که هست) و سیستم مورد نیاز (آنچه که باید باشد) را مشخص می‌کند.

از این طریق می‌توان تا حد زیادی ریسک ناشی از شکست یا پیاده‌سازی ناموفق QFD را کاهش داد و با جلب تعهد مدیریت می‌توان هماهنگی لازم را برای کسب موفقیت پروژه‌های QFD نظیر: تأمین به موقع منابع، به کارگیری نیروی انسانی مرتبط و حمایت‌های مرحله‌ای در روند اجرایی پروژه، به دست آورد. یکی از ابزار موفق در این راستا، نمودار رادار است. شکل کلی نمودار رادار دایره‌ای است که هر یک از شعاع‌های آن از 1 تا 9 درجه‌بندی شده است. عدد 1 در مرکز به این معنی است که سازمان شما به هیچ‌وجه با معیارها و خواسته‌های مورد ارزیابی تطابق ندارد و در مقابل عدد 9 مندرج در محیط دایره، بیانگر تطابق کامل معیار مورد نظر با شرایط مورد سازمانی می‌باشد.

مطابق شکل 3، شرایط موجود سازمان حداقل با شش معیار کلی شناسایی مشتریان، مشتری‌مدار بودن سازمان، تناسب ستانده‌های (خروجی‌های) فرایند طراحی با الزامات واحدهای ساخت و مونتاژ، استفاده از منابع مورد نیاز در مراحل اولیه طراحی، چند وظیفه‌ای بودن فرایند طراحی و مشخص بودن زمینه‌های مختلف کاربرد محصول، ارزیابی می‌شود. نکته مهم و حیاتی در این میان، توجه دقیق تیم اجرایی QFD به معیارهای ارزیابی و فهم دقیق و یکسان آنها می‌باشد؛ چرا که ممکن است اعداد بسیار بالا تا اندازه‌ای به واسطه واقعی نبودن و فقدان صداقت در نظرات، مطرح شده باشند. اگر چه امتیازات پایین نیز به نوبه خود تا اندازه‌ای ناامید کننده و چالش‌زاست و شاید هم موجب تأکید بیشتر بر لزوم استفاده از QFD و حمایت بیشتر مدیریت ارشد سازمان در این راستا شود.

شکل 3

فرایند QFD
رویکردهای متفاوتی نسبت به QFD وجود دارد. رویکرد «چهار ماتریسی» به دلایل زیر جهت بررسی و تشریح انتخاب شده است:
رواج بیشتر نسبت به دیگر دیدگاه‌های موجود در بین متخصصان و کاربران QFD
سادگی یادگیری و خلاصه بودن نسبت به دیگر رویکردها
ارتباط منطقی و ساده مراحل مختلف با یکدیگر

پوشش مراحل مهم تولید محصول یا ارائه خدمات با استفاده از چهار ماتریس
مدل چهار ماتریسی QFD که با تلاش‌های آقایان ماکابه و کلازنیک از شرکت فورد امریکایی رشد کرد، مطابق شکل 4 است.

شنیدن صدای مشتری
عمده‌ترین روش برای برقراری ارتباط سازمان با مشتریان عبارت است از: رفتن به محل واقعی مصرف محصول و انجام مصاحبه، ارسال پرسشنامه، کارت‌های اظهارنظر نصب شده بر روی محصول، پیگیری شکایت مشتریان، گروه‌های متمرکز و خطوط تلفن رایگان.
براساس تحقیقات به عمل آمده توسط GRIFFIN و HAUSER در 1991 روش مصاحبه از روش گروه متمرکز بهتر بوده و در صورت انجام مصاحبه با ده الی بیست مشتری تقریباً هشتاد درصد از خواسته‌های مشتریان، شناسایی می‌شود.

مرحله اول: طرح‌ریزی محصول (خانه کیفیت)5
ابزار کیفی که برای شکل‌دهی اطلاعات مشتری و ویژگی‌های محصول استفاده می‌شوند، عبارتند از:
– نمودار وابستگی بین عوامل
– نمودار درختی
– مدل کانو
– جدول ندای مشتری.

خانه کیفیت، ابزاری توانمند برای ترجمه ندای مشتری و خواسته‌های کیفی او از محصول به الزامات کمی است.

مرحله دوم: طراحی محصول
در این مرحله، مشخصه‌هایی از اجزا و قطعات تشکیل‌دهنده محصول که ما را در دستیابی به انتظارات مشتریان کمک خواهد کرد، بررسی می‌شوند.

هدف اصلی در این مرحله، ترجمه مشخصه‌های کیفی محصول از خانه کیفیت به مشخصه‌ها و ویژگی‌هایی است که اجزا و قطعات محصول باید داشته باشند. منظور از اجزا در این مرحله، اقلام محسوسی هستند که از ترکیب آنها محصول نهایی به دست می‌آید.

مرحله سوم: طرح ریزی فرایند
در طی این مرحله، مشخصه‌های قطعات به پارامترهای کلیدی فرایند، ترجمه می‌شوند. هدف مرحله سوم، ایجاد اطمینان از برقراری فرایندی است که قطعات و اجزای محصولات تولیدی به مقادیر هدفی که از پیش برای آنها تعیین شده است، دست یابند.

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

کلمات کلیدی :

تحقیق مهارتهای مقابلهای pdf

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

  تحقیق مهارت‌های مقابله‌ای pdf دارای 17 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد تحقیق مهارت‌های مقابله‌ای pdf   کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی تحقیق مهارت‌های مقابله‌ای pdf ،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن تحقیق مهارت‌های مقابله‌ای pdf :

چکیده
در این مقاله مهارت‌های مقابله‌ای به عنوان یک از مؤلفه‌های اساسی بهداشت روانی مورد بررسی قرار می‌گیرد. مقابله تعریف شده و تدابیر و منابع مقابله‌ای شرح داده می‌شوند. انواع مقابله شامل مقابله کارآمد؛ مقابله متمرکز بر مسئله (مقابله فعال، مقابله مبتنی بر برنامه‌ریزی، مقابله بردبارانه و مقابله جستجوی حمایت اجتماعی کارآمد) و مقابله متمرکز بر هیجان (مقابله مبتنی بر جستجوی حمایت عاطفی، مقابله مبتنی بر تفسیر مجدد مثبت، مقابله مبتنی بر مذهب و مقابله مبتنی بر پذیرش) و مقابله ناکارآمد (پرداختن به احساسات دردناک از طریق تفکر آرزومندانه، استفاده از دارو برای فرار از رنج، تفکر منفی، رفتارهای تکانشی، عدم درگیری ذهنی و رفتاری و مقابله به صورت انکار) شرح داده می‌شوند.
منبع : روزنامه همشهری،‌ سه‌شنبه 15 شهریور 1384، سال سیزدهم، شماره 3793، صفحه 10.

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

کلمات کلیدی :

مقاله زندگی ناصرخسرو pdf

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

  مقاله زندگی ناصرخسرو pdf دارای 45 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله زندگی ناصرخسرو pdf   کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله زندگی ناصرخسرو pdf ،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله زندگی ناصرخسرو pdf :

زندگی ناصرخسرو

مقدمه
انسان موجودی قابل تکامل و مستعد برای تحول است ، اما براستی بسیار اندک هستند کسانی که توانسته باشند متحول شوند و همچون بودا ، ابراهیم ادهم و معدودی دیگر، از زندگانی خاصی دست کشند و به حقیقتی متعالی پی برده ، بقیه عمر را بر سر آن گذارند . این هجرت درونی و جهاد اکبر فیضی است که کمتر انسانی از آن مستفیض شده است و چشمه ای است که سیراب شدگان از آن چشمه معدودند .

تمدن ایرانی همواره و در همه جا به فرهنگ و ادبیات اصیل خود شناخته شده است . درمیان این فرهنگ کهنه چهره های ادبی بزرگی وجود داشته اند که این چهره ها و سرمایه های گرانبهای ادبیات ایران در طی زمان همچنان جاویدان مانده اند و همواره در فرهنگ مردم سرزمین خود تأثیر گذار بوده اند و آشنا شدن با زندگی این بزرگان تاریخ ادب ایران می تواند راهی باشد برای زنده نگه داشتن فرهنگ اصیل ایرانی و اسلامی .

چرا که شاعران و نویسندگان بزرگ ایرانی برای هر یک از مجموعه های گرانبهایی که از خود بر جای گذاشته اند رنجها و محنتهای فراوانی برده اند . مانند ناصرخسرو قبادیانی که از مردان بزرگ فرهنگ فارسی می باشد .

برخواستم از جای و سفر پیش گرفتم
نزخانه م یاد آمد و نز گلشن و منظر
پس بر عهد ماست که در حفظ و نگهداری از گنجینه های با ارزش بزرگان ادب جهان و همچنین آشنا شدن با زندگی آنها و انتقال این دانسته ها به نسل بعد بکوشیم .
در محضر خسرو :
حکیم ابو معین ناصر خسرو قبادیانی ملقب به « حجت » از گویندگان و شاعران توانای زبان فارسی در دور سلطان محمود غزنوی است . حکیم ناصر خسرو در سال 394 هجری قمری در قبادیان از توابع بلخ متولد شد . او از خاندان محتشمی بود و ثروتی در بلخ داشت و از کودکی به کسب علوم و آداب اشتغال ورزید و پس از کسب علوم در جوانی به دربار سلاطین و امرا راه یافته و به مراتب عالی رسیده و به کارهای دیوانی مشغول بوده است .

خسرو پسر حارث از خاندانهای سرشناس و مورد احترام قری قبادیان بود . قبادیان ناحیه ای از نواحی تابعه شهر بلخ در کنار یکی از شاخه های رود جیحون بنا شده بود و دارای چشمه های معروف آب شیرین ، باغات مصفا ، کشاورزی چشمگیر و درختهایی مخصوص بود که برگهایش در زمستان نیمی قرمز و نیمی سبز می شد و به چهر برف گرفت روستا رنگی زیبا می زد . رود اصلی شهر بلخ به دوازده شاخه تقسیم می شد که یکی از آنها بنام ” عزبنکی ” بود و آبرسانی این منطقه را بعهده داشت . اهالی روستا عموماً مسلمان و ایرانی الاصل بودند و گروهی از اعراب بنی تمیم هم از سال 32 هجری که شهر بلخ توسط ” احنف ابن قیس ” فتح شده و در زمر سرزمین های اسلامی در آمده بود در همین منطقه سکنا گزیده بودند . کار مردم کشاورزی و دامداری بود و چتر وسیعی از صمیمیت ، خلوص و روابط عاطفی بر سر منطقه سایه می گستراند .

اهالی این روستا ، همچون دیگرمناطق مشابه ، معمولاً سالی یکبار، برای بررسی مسائل عمومی شان در محضر بزرگی از بزرگان قریه جمع می شدند ؛ هر کس حرفی داشت می زد و تصمیمهای همگانی گرفته می شد . اکنون ( ذیقعد سال 394 هجری برابر با تیرماه سال 382 شمسی ) مجمع سالانه مردم قبادیان در حضور خسرو فرزند حارث ، که از دبیران و افراد مورد اعتماد حکومت سامانیان بود ، تشکیل شده است و شربت خنک همراه با دانه های معروف منطقه و خربزه هایی که اختصاصاً برای خسرو از اطراف نیشابور آورده اند، برای مهمانان مهیا است .

در هوای گرم تیرماه ، مردان ِعلاقه مند گرد هم جمع شده اند تا به چند مسئله اساسی رسیدگی شود . یکی از عمده ترین این مسائل موضوع حمام ده و شکایت حمامی از برخی اهالی است که آنچه به عهده گرفته بوده اند ومی بایست بعنوان اجرت سالانه حمامی بپردازند ،نپرداخته اند و بعضی هم بی توجهی های دیگری کرده بودند که در نتیجه ، ” تاجیک ترمذی ” مردی که امور حمام را بعهده گرفته بود اظهار نارضایتی می کرد ؛ موضوع دوم شکا یت “چغری ” جوان مغولی الاصل بود که شبانی گل ( شب چره) را داشت و مدعی بود که با وجود هم خطراتی که درکوه و بیابان گل گوسفندان را تهدید می کند و او مجبور است گله را به مناطق دور دست ببرد و چندین ماه به خانه و خانواده اش بر نمی گردد ، آنچه دو سال پیش به عنوان دستمزد برایش تعیین کرده اند کم است و کفاف زندگی اش را نمی کند .

در این مجلس هر کس سخنی می گفت ؛ پیرمردها دارای احترامی خواص بودند و وقتی یکی از آنها لب به سخن می گشود جوانترها ساکت می نشستند تا حرف او تمام شود . یکی از پیرمردها که انگشتان دست چپش بطرز دلخراشی بریده و قطع شده بود در تأیید چغری چوپان ، خاطره جوانی خود را که چوپان بوده و چگونه با چند گرگ گرسنه روبرو شده و برای حفظ گوسفندان با آنان بمبارزه برخاسته بود ، تعریف کرد و دست چپش را به عنوان سند به همگان نشان داد .

دیگری که بنام ” اسلم بیک ” صدا زده می شد و چند گاهی مشکل ” تون تابی ” و نظافت حمام و آب گرفتن برای ” خزینه ” و تنها ماندن با ” جن و پری ” ها را تجربه کرده بود ، از خاطرات خودش تعریف می کرد و طوری از وقایع آن زمان یاد می نمود که گویی هم حاضران را در ترس و وحشت و سختیهای کارش سهیم کرده است . او از یخ بستن مسیر آب در زمستان ، افتادن درمسیر یخ آب رودخانه بخاطر آب گرفتن برای حمام ، شنیدن سر و صدای جن و پری ها در غروب ها و شب ها که حمام خلوت بوده وکسی در رختکن حضور نداشته و ضمناً بدرفتاری بعضی از “هم ولایتی ها ” صحبت می کرد و اینهمه بر سرِافزودن به دستمزد سالیان چوپان و حمامی بود ؛ حرفها زده شد هر کس هرتعداد گوسفند و بره یا هر مقدار گندم و جو ، کاه و یونجه و یا پول نقد را بعنوان مزد چوپان و حمامی بعهده می گیرد ، در دو مرحله بپردازد یکی اول میزان ( برابر اول مهر ماه ، آغاز فصل پائیز ) و دومی هم شب عید .

خسرو در تصمیم گیری نهایی بسیار مؤثر بود . او گفت : زندگی این دو نفر بدلیل اینکه زمین و باغ و گوسفند زیاد ندارند ، نباید معطل بماند ؛ باید طوری به آنها اجرت پرداخت شود که مثل یک کشاورز معمولی یا دامدار متوسط بتوانند زندگی کنند و به هر نفر هم یک ” جوان ” کمکی داده شود تا کم کم به فوت و فن کار وارد و در موقع ضروری بتواند جای آنها را بگیرد .

دراین موقع ، جوانی شادمان و خندان ، از آن طرف حیاط وارد شد ؛ خود را از میان افراد به سختی گذراند و به خسرو رسید ؛ کنارش بر روی زانو نشست و در گوش او چیزی گفت که چهر خسرو نیز خندان شد و سر به آسمان بلند کرد و پس از ذکر کلماتی دعا گونه ، با شادمانی و با صدای بلند خطاب به حضار گفت : الان پیشکار من ، خبر خوبی بمن داد من از این خبر آنقدر خوشحال و شادمان شدم که حد ندارد ؛ و حالا بعنوان تشکر از خداوند بزرگ که دومین پسر مرا سالم بدنیا آورد و مادرش نیز سالم است ، من بشما اعلام می کنم که سهمی ده خانوار که می بایست به چوپان و گرمابه دار قریه مان بدهند من می دهم و برای اینکه مستحق ترین خانواده ها انتخاب شوند . این کار را به عهد جناب مولانا عبدالصمد هراتی می گذارم . ضمناً ازامروز بمدت سه شبانه روز مردم خوب قبادیان مهمان من هستند .

جمعیّت هلهله کشیدند و با شادمانی دست زدند ؛ صدای ” تبریک ” و ” چشم روشن ” از هر طرف بلند شد آنگاه یکی از میان جمعیت صدا زد ؛ جناب خسرو خان ؛ بفرمائید که اسم این نور چشمی چیست ؟! خسرو گفت : چون در حال یاری مردم برای امورشان بودیم ، اسمش را ” ناصر” می گذاریم . دوباره صدای شادمانی از مردم بلند شد و همان مرد ریش سفیدی که اسلم بیک خوانده می شد گفت : بنابراین ، ضمن چشم روشنی گفتن بحضور خسروخان که همیشه خودشان یاور واقعی ما مردم بوده و هستند ، از ایشان تقاضا می کنیم که بیش از این صبر نکنند و برای دیدن نور چشمشان به ” اندرونی ” تشریف ببرند . ما حرفهایمان را می زنیم و نتیجه را خدمتتان عرض خواهیم کرد تا هر چه بفرمائید عمل کنیم .

خسرو ، شادمانه از جا برخواست ــ گرچه قبلا ً نیز خداوند پسری به او عطا کرده بود ، اما این بار خسرو از موقعیت جسمی همسرش نگران بود و شنیدن خبر سلامتی نوزاد و مادر او را خیلی خوشحال کرده بود . هر قدم که خسرو برمی داشت و از” بیرونی ” خانه به ” اندرونی ” می رفت ، صدای هلهل مردم و سخنانی که رد و بدل می شد ، گنگ تر بنظرش می رسید تا آنکه فاصل دو سوی عمارت را طی کرد و از بهار خواب ِ اندرونی گذشت وارد اتاق نشیمن شد ;شادی از

نگاه همه موج می زد و خسرو در جلوی در ایستاد تا قنداق فرزندش را برایش بیاورند . آنروزها مردان بزرگ برای دیدن بچه به اندرونی نمی رفتند بلکه نوزاد را برای ” دستبوسی پدر ” توسط قابله بحضورش می آوردند . خسرو روبروی اندرونی ایستاد ؛ سرفه ای کرد و بدین وسیله حضورش را اعلام نمود . مامائی زرنگ و جا افتاده قنداق نوزاد را که در پوششی رنگین پیچیده شده بود ، پیش خسرو آورد و ضمن سلام و تبریک گفت : ” ایشالا خوش قدم باشد . یه پسر کاکل زری

مثل ماهه . میخوا مثل پدرش ازبزرگون بشه ، اهل کرم باشه و ضعیفا رو دستگیری کنه . خسرو که می دانست این تعارفات برای چیست ، بچه را از قابله گرفت و گفت : ” خیلی ممنون . دست شما دست خوبی یه ، الحمدلله که مادر و بچه هر دو سالم و خوبند . ” بعد صورت بچه را به آرامی بوسید و در حالیکه ظاهرا ً بخاطر حفظ ابهت و جبروت خودش سعی می کرد که خیلی هم با قابله خودمانی بنظر نرسد ، دستی به جیب کرد و یک سک نقره بیرون آورده به قابله داد و گفت : انشاالله از حالا به بعد هم مواظبت از بچه بعهد شماست . ببینید اگر مادرش شیر کافی ندارد ، یک دای مناسب برای پسرم ناصر پیدا کنید . قابله

صورتش را بحالت سوألی درهم کرد و گفت: ” خسروخان بسلامت باشه ، چرا مادرش شیر نداشته باشد ، خیلی هم شیر داره . حالش هم خوب خوبه . ”
خسرو با گفتن : ” خوب ، الحمدلله ” ، قنداقه را به قابله برگرداند ، دستی به سیبیل و ریش خود کشید و در حالیکه سرش را بالا گرفته بود ، بطرف مردم برگشت و راهی قسمت بیرونی خانه اش شد . خسرو خیلی دلش می خواست همسرش را هم ببیند اما ظاهرا ً برابر آداب و رسوم آنزمان ، صحیح نبود که مردها همسرشان را بیشتر از همان حد معمولی ببینند یااحترام کنند ؛ گویا به شخصیت مرد برمی خورد ، آنهم مردی مانند خسرو که در دیوان والی صاحب شغلی بود ، کسرشاءن بود که علاقه اش را به همسرش نشان دهد .

نخستین گامها :
نخستین روزهای زندگی ” ناصر ” که در گرمای تیرماه آغاز شده بود ، با ضعف و بیماری نسبی او همراه بود ؛ حکیم های محلی قبادیان علت ضعف ناصر را گرمازدگی و کم شیری توصیف کردند و چندی نگذشت که خسرو ناچار شد برای فرزندش ناصر ” دایه ” بگیرد تا هم نسبت به تأمین شیر فرزندش اقدام کرده باشد ، هم با تغییر محل زندگی کودک و فرستادنش به یکی از نواحی خوش آب و هوای کنار رود ” عزبنکی ” ، گرما زدگی مداوم وی را معالجه کند مادر ناصرنیز فوق العاده ضعیف شده بود و به استراحت بیشتر نیاز داشت . این اقدام نتیجه بسیار خوبی داشت و با گذشت حدود یکسال از عمر ” ناصر ” ، مادرش نیز سلامت کامل خود را باز یافت در بهار سال بعد ( 383 شمسی ) خسرو باتفاق چند نفر از خدمه خود بهمراه هدایائی قابل ملاحظه به روستای ” عزبنکی ” رفت و ناصر را به نزد مادرش بازگرداند .

کم کم دوران رشد اولیه ناصر سپری شد و راه رفتن را آموخت . رفتار دوگان پدرش را در برخورد با مردم معمولی و” عمال حکومت ” می دید . کم کم به سنی می رسید که پرسشهای مختلفی در ذهنش شکل می گرفتند و ” ناصر ” در اندیشه ی دستیابی به پاسخ آنها بود . کم کم محیط قبادیان برای ناصر تنگ شد و در عنفوان جوانی بهمراه عمویش به بلخ فرستاده شد تا معلمین ، اسا تید وبزرگان دانش زمان، به ترتیب ذهن و تکمیل معلومات ناصر همت گمارند .

روزهای بهاری ، در حا لیکه ناصر حدود بیست سال سن داشت ، آغازشد وحکیم مزبورتحت عنوان دوستی ازدوستان ناصر، به بلخ آمد و خود را به محل اقامت ناصر، که حجره ای ازحجرات مدرس علمی معروف “محمدیه” دربلخ بود ، رسانید . ناصردرآن موقع به درس های متعددی می پرداخت وخود را تا حدودی بی نیازازحضورمداوم درمحضراساتید معینی می دانست ، زیرا اصولا ًدراین فکرنبود که بعنوان یک دانشمند یا طبیب یا منجم ویا کاتب وغیره شناخته شود بلکه سخت امیدواربود که با اندوختن بخشی ازهرعلمی ، هرچه زودتربه قبادیان بازگردد وبا استفاده ازموقعیت ویژ پدرش نزد امرای سامانی به شغلی معین منصوب شود و همچون درباریان وعمال دولت ، به راحتی و خوشی زندگی نماید .
در مجلس سلطا ن غزنوی :

بازگشت ناصربه قبادیان با استقبا ل خانواده روبه روشد ،مخصوصاً ” ابوالفتح عبد الجلیل ” برادر بزرگ ناصر، که درمیان مردم سمت جانشینی پدرش راپیداکرده بود وبرامورقبادیان تسلط کامل داشت ازناصراستقبا ل شایانی کرد علیرغم آنچه دردوران نوجوانی ، ناصر را رقیب خود می دید ، با گذشت زمان همچون برادری مهربان به یاری ناصر شتافت و به او قول کمال مساعدت را داد و مجلسی با شکوه به مناسبت بازگشت ناصر برپا کرد و با اجاز پدرش خسرو ، این مجلس جشن را به صورت مجلس سرور و با حضور رقاصان و نوازندگان جشنی برگزار کرد .

پس از آنکه نیمی از شب گذشت و خوانندگان و نوازندگان مرخص شدند ، کم کم میان خسرو ، ناصر، عبدالجلیل و میهمانهای مختلف ، سخنانی از این درو آن درمطرح شد . از تحصیلات و مدارج علمی ناصرسؤال به میان آمد و ناصر توضیحاتی برای آنها داد و اعتراض وبی علاقگی اش به علوم دینی را هم علناً ابراز کرد . جام می مرتباً پر و خالی می شد و مجلس به محلی برای افشای عقاید درونی و بی پرد حضار تبدیل شده بود . هرکس به مناسبت یا بی مناسبت ،حرفی

می زد و مانند یک میدان مسابقه ، هر کدام می کوشیدند تا از دیگری عقب نمانند . شعرهایی فارسی و عربی خوانده می شد ؛ طنزهائی به مذهبی ها و اعتقادات مردم عوام بر زبان می آمد و طبعاً گل مجلس ناصر بود و محفوظات وی؛ و چون ناصر در ابتدا گفته بود که نظر خوشی در مورد عقاید و علوم مذهبی ندارد، صحبت ها بر همین محور می گردید. تا جائیکه یکی از حضاربا لحنی مستانه گفت: آقایان آیا خصلت بخل و خساست خصلت خوبی است؟. همه زدند زیر خنده و گفتند: حتماً نه، آن شخص گفت: خیلی خوب، آیا خدا می تواند خسیس و بخیل باشد؟. همه باز هم خندیدند و گفتند: نه، هرگز. آن مرد خند بلندی کرد و گفت: پس خدایی که خسیس نیست حتماً یک گوش کوچکی از بهشت را به من خواهد داد. منهم که آدم قانعی هستم به همان یک گوشه قانعم پس دیگر جای نگرانی نیست. خدا که می تواند هرکاری بکند حتماً اینکار را هم می کند.

حضار پیاله های شراب را بلند کردند و به تأیید او پرداختند و به سلامتی خان کوچولوی او در بهشت جامهای خود را خالی کردند. ناصر که فرصت را مغتنم می دید و ترسی هم از اظهار افکار خودش نداشت، رو به پدر کرد و گفت: اگر پدر اجازه بدهند، من چند سطری شهر خطاب به خدا گفته ام، اینجا خیلی مناسب است که بخوانم. خسرو گفت: به به، شعرهای ناصر عزیزآنهم خطاب به خدا؟. خوب است، بخوان، بخوان. من نمی دانستم که پسر عزیزم شاعر هم شده

است، خوب بخوان ببینم که دست پخت تو در شعر چیست ؟. سکوت نسبی همه را فرا گرفت ، جامهای شراب به زمین قرار داده شد؛ ناصر سینه ای صاف کرد نفسی بلند کشید و گفت: البته من این شعرها را فقط برای دلم گفته ام ولی چون اینجا در حضور اهل دل هستم و حال خوشی داریم، بد نیست مقداری از آنرا که به یادم هست برایتان بخوانم تا جواب این دوست عزیزرا که فقط یک خان کوچک در بهشت از خدا می خواهد، داده باشم . من چندی پیش درعالم تنهائی به خدا گفته ام :

خدایا عرض و طول عالمت را
نه وسعت در درون من آری
توانی در دل موری کشیدن
نه ازعالم سر موئی بریدن

تو بتوانی که در یک طرفه العین
نهال فتنه در دلها تو کشتی
تو در روز ازل آغاز کردی
تو گر خلقت نمودی بهرطاعت
زمین و آسمانی آفریدن ;
در آغاز خلایق آفریدن
عقوبت در ابد بایست دیدن
چرا بایست شیطان آفریدن

حضار با شنیدن این جمله ناگهان زیر خنده زدند و یکی از آنها گفت: واقعاً که اگر خدا ابلیس را نمی آفرید ، ما به این روز نمی افتادیم . دیگری گفت : آقایان ساکت ، بگذارید نور چشممان ناصر کارش را بکند.
دوباره سکوت برمجلس حکفرما شد و ناصر ادامه داد:

سخن بسیار باشد جرأتم نیست
ندارم اعتقادی یک سر موی
کلام عارف دانا قبول است
ندانم در قیامت کار چون است؟.
اگر میخواستی کاینها نپرسم
اگر در حشر سازم با تو دعوی
اگرآن دم زبان از من نگیری
وگر گیری زبانم، دون عدلست
بفرما تا سوی دوزخ برندم
ولی بر بنده جرمی نیست لازم
تو دادی رخنه در قلب بشرها
نفس از ترس ، نتوانم کشیدن
کلام زاهد و عابد شنیدن

که گوهر از صدف باید خریدن
چو در پای حساب خود رسیدن
مرا بایست حیوان آفریدن
زبان را باید از کامم کشیدن

نیم عاجز من از گفت وشنیدن
چرا بایست عدلی آفریدن ؟..
چه مصرف دارد این گفت و شنیدن
تو خود می خواستی اسباب چیدن
فن ابلیس را بهر تنیدن
هوی را با هوس الفت تو دادی

شکمها را حریص طعمه کردی
نمیداند حرامی یا حلالی!
تقاضا می کند دائم سگ نفس
بجانم رشته لهو و لعب را
همه جور من از بلغاریانست

گنه بلغاریان را هم نباشد
خدایا راست گویم فتنه از توست
برای لذت شهوت چشیدن .
شب و روز از پی نعمت دویدن
همی خواهد بجوف خود کشیدن

درونم را ز هم ، خواهد دریدن
توانم دادی از لذت شنیدن
کزان آهم همی باید کشیدن
بگویم گر تو بتوانی شنیدن
ولی از ترس نتوانم چغیدن .

مجددا ً خنده و هلهل حضار برخاست و هر کس به نوعی ناصر را تأیید می کرد و سخن به بلغاریان و کنیزان سیمین بدن بلغاری کشیده شد و دیگر فرصتی برای ناصر باقی نماند تا مابقی شعرش را بخواند ، و چون پاسی از شب گذشته بود ، یکان یکان مجلس را ترک کردند و به اتفاق خدمه خود بسوی منازلشان رفتند ؛ در حالیکه ناصر ، فرزند خسرو ، بعنوان جوانی خوش مشرب ، با سواد ، شاعر و خوش خط برای آنان شناخته شده بود .

کمتر از دو هفته از آن جشن خودمانی می گذشت که ناصر بطور علنی ورسمی بخدمت سلطان در آمد و همچون پدر و برادرش جزو خدمه حکومتی شد . کمک به داشتن حسابهای دیوانی ، حضور در مراسمی که طبق رسم زمان نماینده ای از حاکم لازم بود ، نگهداشتن حساب مداخل و مخارج حکومت در قبادیان و نواحی اطراف ، نظارت بر روابط مردم ، احضار متخلفین و دستور تنبیه آنان ، جمع آوری اطلاعات لازم بر مسیر تحقق سلطه حکومت ، و دهها مورد دخالتهای بجا یا بیجای متنوع از وظایف و مسئولیتهای کسانی بود که در زمر عمال حکومت شناخته می شدند . دوران حکومت سلطان محمود غزنوی سر رسیده بود و ناصر

که در اوان جوانی و آغاز راه طولانی عمرش گام برمی داشت هم دنیا را از دید یک حاکم می نگریست ؛ حتی برای پیدا کردن موقعیتی بهتر نزد سلطان ، می کوشید تا با استنساخ و بهره گیری از اشعار شعرای معروف ، قصایدی در وصف و مدح سلطان بسراید و به ناموری و شهرت خویش بیفزاید . در همین ارتباط با سعی فراوان توانست به مجموع جالبی که اشعار عنصری بلخی را شامل بود ، دست یابد و آن را دقیقا ً مطالعه کند ؛ ضمنا ً محیط کوچک قبادیان را نیز برای شروع آواز خود تنگ و نارسا یافت و لذا با اجاز پدرش ، بهنگامی که مطلع شد سلطان محمود غزنوی به پایتخت دومش بلخ آمده است ، در حالیکه حدود 25

سال داشت به اتفاق برادرش به بلخ رفت و در مجلس سلطان پذیرفته شد . دراین مجلس باشکوه بود که عنصری بلخی را از نزدیک ملاقا ت کرد وتحت تأثیر قوت طبع سلاست بیان و جلال و شکوه آن شاعر مداح بلخی قرار گرفت ، ناصر که بوضوح شیفت جاه و جلال و شکوه عنصری شده بود تصور کرد که تنها راه آسایش و خوشبختی را یافته است زیرا از قدرت طبع خویش نیز آگاه بود و به خود می گفت اگر می شود با کنار هم گذاشتن یک سری کلمات و تصویر سازی شاعرانه

بچنان زندگی مرفهی رسید ، چرا از چنان آسایشی چشم بپوشد . ناصر با چشم خویش تعظیم و تکریم مردم نسبت به عنصری وصله و جایز شاهانه سلطان غزنوی را می دید و هنگامیکه در آن مجلس کذایی ، عنصری اجاز قرائت قصیده ای در مدح سلطان را گرفت ، کلمات او بیش از هر کس دیگری در گوش ناصر خسرو خوش آهنگ می آمد و علاوه بر احسنت و آفرین حضار ، نوید یک آیند روشن را می داد .
عنصری بلخی در آن مجلس قصید معروف خود را که با این مطلع :

مهرگان آمد ، گرفته فالش از نیکی مثال نیک وقت و نیک جشن و نیک روز و نیک حال

خواند . در آن قصیده ، پس از مقدمات شاعرانه ای که در وصف آسمان و گلستان سروده بود ،
شاعر ناگهان به مدح سلطان محمود “یمین الدوله ” پرداخته بود و چنین می گفت که :

جام پیروزه است گوئی بیض عنبر درو
عالم فضل و یمین و دولت و اهل هنر
کامکاری را ثبات و نامداری را سبب
داور بی مثل و نیکو سیرت و عالی صله
خادم او باش تا مردان ترا خدمت کنند
پیش شاهنشاه پیروز اختر نیکو خصال
حجت یزدان ، امین دولت و عین کمال
پادشاهی را صلاح و شهریاری را جمال
خیربخش بی ریا و جنگ جوی بی ملال
سائل او باش تا شاهان کنند از تو سئوال

ناصر و دیگران که این ترکیب های عجیب را می شنیدند ، همگی بجز تحسین ابراز نظری نداشتند و سلطان که خود زبان فارسی را به سختی می فهمید و از بیشتر ترکیب های سخن سردر نمی آورد ، دستی به ریش و سبیل و دستی به فبض شمشیر ، باد در غبغب انداخته ، با چشمانی حریص و جستجوگر تنها به تأثیر این زنجیره کلمات موزون در حضار می نگریست و گویی العیاذ بالله یکی از یاران پیامبر مشغول خواندن قرآن است .

ناصر و حتی خود عنصری هم بخوبی می دانستند که محمود غزنوی تنها با تکیه بر قدرت و خستگی ناپذیری جسمی و روحی ، بر اریک سلطنت جلوس کرده است و این اوصاف در مدح وی نیست اما چه باک که اجتماع حاضر و مردم غایب با تحسین و تمجیدهایشان ، پرورش چنین استعدادهای انحرافی را می پذیرفتند . دیدن این صحنه ، شعل درونی ناصر را دامن زد و او را واداشت تا در تصمیم خود نسبت به رفتن بسوی مداحی و شاعری استوارتر باشد .
این شاعر کیست ؟ ! !

ناصر خسرو ، با حضور در زمر شعرای جوان و با انجام وظایفی دیوانی در بلخ ، قبادیان و حتی مرو ، زندگی نسبتاً مرفه دیوانی را می گذراند و به موفقیت هایی نیز می رسید ، او غرق در نیازهای گذرا و روزمر یک جوان کامیافته و نام آور می شود ، از یک خانواد مشهور بلخی دختری به زنی می ستاند ، خانه و کاشیانه ای تهیه می کند ، باغی مصفا می خرد ، خدم و حشمی اندک می یابد و کاملاً مستقل از پدرخویش و پدرزنش دارای نام و نشان و آوازه ای درخورتوجه می شود . چونان دیگر دبیران زمان ، پیوسته مورد رجوع مردم قرار می گیرد و علاوه بر برادر کوچکش که به وی سخت علاقه مند شده و در خانه اش مسکن گزیده بود ، همیشه چندین نفر از مریدان و خدمه اش بر سفر وی می نشینند و میان مردم با او ارتباط های لازم را برقرار می کنند .

در سال 425 هجری قمری ، در حالیکه ناصر برای انجام برخی وظایفش موقتاً در شهر مرو ساکن شده بود ، خبر می رسد که پدرش ناگهان دچار بیماری شده و با حالتی نزار منتظر دیدار فرزند است . لاجرم به تعجیل خود را به قبادیان رساند . فوراً او را به مرو آورد تا تحت معالج حکما و اطباء آنجا قرار گیرد . خسرو روز بروز نحیف تر و ضعیف تر می شد کم کم دست هایش به نوعی رعشه مبتلا شده بود و نمی توانست آنها را ثابت نگاه دارد ، بالاخره در مدتی کمتر از دو ماه قوای جسمانی خسرو به تحلیل رفت و نتوانست در برابر عفریت مرگ مقاومت کند . زمان وداع سر رسید و خسرو در میان گریه و زاری نزدیکان ، هر چه داشت بجا گذاشت و جان بجان آفرین تسلیم کرد .

زندگی چه کوته و چه دراز
هم به چنبرگذار خواهد بود
خواهی اندر عنا و شدت زی
خواهی اندک تر از جهان بپذیر
این همه باد دیو بر جان است
این همه روز مرگ یکسانند
نه به آخر بمرد باید باز ؟

این رسن را اگر چه هست دراز
خواهی اندر امان به نعمت و ناز
خواهی از ری بگیر تا به طراز
خواب را حکم نی مگر که مجاز
نشناسی ز یکدیگرشان باز

یکی از کسانی که در مرو با ناصرخسرو آشنا بود پیرمردی ادب دوست ، خوش سخن و نسبتاً فاضل بنام زائرمحمد بود که در اموردیوانی نیز با ناصرخسرو ارتباط کاری داشت . این مرد قبلاً برای ناصرخسرو گفته بود بعلت رفتن به سفرحج و مریض شدن درمدینه منوره نتوانسته بود در مراسم قربانی و حج معمولی شرکت کند و بناچار حاجی واقعی نشده با کاروان خراسان برگشته بود و بهمین دلیل مردم او را زائرمحمد می نامیدند و در محاور معمولی وی را زارمحمد صدا می زدند

، او برای ناصر خسرو احترام فراوان قائل بود و او را دبیر فاضل صدا می زد مردم نیز کم کم از او یاد گرفته بودند و ناصر را ادیب یا دبیر فاضل صدا می زدند ،وقتی ناصر از او پرسید که درمورد شاعری بنام کسائی چه اطلاعاتی دارد گفت : از زندگی این مرد اطلاعات خوبی دارم و او را بخوبی می شناسم . ناصرپرسید : پس چرا تا کنون از او نامی نبرده ای و شعری برایم نخوانده ای ؟! زارمحمد گفت : زیرا او شاعری شیعی و تندرو است و گمان بردم اگر نزد شما از وی سخن بگویم مرا ملامت کنی . ناصر کمی اندیشید سپس گفت : اکنون آنچه میدانی بگو .

زارمحمد گفت : ابوالحسن علی بن محمد کسایی از همشهری های مشهور ماست که عمری طولانی دارد و زندگی اش بسیار پر ماجرا است . ناصر پرسید : مگر زنده است ؟! زارمحمد گفت : تا آنجا که من می دانم هنوز نمرده است ، او در اوایل جوانی همچون وضعیت فعلی شما با شعر شاعری در مدح امیران و بزرگان سرگرم بوده است و مردی فاضل و ادیب بوده اما دقیقا نمی دانیم که چه واقعه ای باعث شد تا ابوالحسن کسایی ناگهان تغییر حال داد و از مداحی بزرگان و زندگی نسبتا ً مرفه خود چشم پوشید و از مذهب معمول مردم نیز کنار کشید و به اهل کسا و شیعیان پیوست . ناصر گفت : اهل کسا یعنی چه ؟! زارمحمد گفت : شیعیان معتقدند که روزی حضرت رسول خانواده خود را که ابوالحسن ، فاطمه زهرا ، حسن و حسین بن علی (علیهما سلام ) بوده اند ، زیر یک کسا قرار داده و گفته است که اهل بیت من اینها هستند نه دیگران .

ناصر به برخی مفاهیم قصیده کسایی می اندیشید ، او که بسیاری از آیات قرآنی را از حفظ می دانست و ذکاوت خاصش به او فرصت می داد که اکثر آیات و احادیث و اشعاری را که از حفظ کرده براحتی به یاد آورد ، در اعماق ذهنش دنبال ربط برخی مفاهیم شعر کسایی با اطلاعات خود بود ، داستان “مباهله ” ، قضیه جنگ احزاب و جمله لافتی الاعلی لاسیف الاذوالفقار ذهن ناصر را برای چند لحظه مشغول داشت . زایرمحمد گفت : قطعا ً کسانی هستند که این شاعر و امثال او را وادار می کنند تا درعالم اسلام و میان برادران اسلام تفرقه بیاندازند و به امیرالمؤمنین توهین کنند . واین که کسایی و امثال او از چشم مردمان پنهانند از ترس جانشان است آنها خوب می دانند که اگر بدست جوانان مؤمن ما بیفتند سزای گستاخی شان را خواهند دید . ناصر در اندرون خود احساس وجود یک سؤال بزرگ می کرد که نمی توانست پاسخ آنرا بیابد، سؤالی که هم از لحاظ اجتماعی و موقعیت شغلی و هم از لحاظ مذهبی ، ناصر شجاعت ابراز آن را نداشت .

سفر بزرگ
احساسی ویژه و شاید ناخودآگاه ناصر را به سوی قبله می کشانید او که قبلاً در مورد چنین سفری تحقیق کافی نکرده بود ، تنها به اتکا قلب منقلب و جستجوگر خویش ، ناگهان از تمامی علایق دنیوی اش چشم پوشید . زن و فرزند و آوازه و خاندان نامور خویش را رها کرد به سوی قبله شتافت . تنها سرگرمی ناصر از همان آغاز راه قلم و کاغذ بود که به دست گرفت و بیست و سوم شعبان 437 هجری را که روز آغاز سفر بود ، یادداشت کرد و در میان راه برای ابوسعید توضیح داد که : قصد دارم آنچه می بینم و بنظرم از عجایب یا اطلاعات ، مفید می آید عیناً بنگارم تا هم برای بازگشتنمان رهگشا باشد وهم برای کسانی که

لذت مسافرت را درک نکرده اند ، در موقع مراجعت ارمغانی به حساب آید . در میان راه ابوسعید متوجه رباطی نوساز شد و آن را به ناصر نشان داد ، ناصر گفت : بهتر است به سوی رباط رویم ، غذایی طلبیم و نمازی بخوانیم وسپس به راه ادامه دهیم . ناصرخسرو از ساکنان آن رباط علاوه بر خواستن مقداری نان وشیرو پرداختن بهای آن ، توضیح خواست که این بنا را چه کسی ساخته است ؟! گفتند : این رباط از وجه صل حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی ساخته شده است که سلطان محمود از برای او فرستاده شده است .

ناصر در مورد فردوسی اطلاع بیشتری خواست ؛ آنان گفتند ، متأسفانه چندی است که دهقان بزرگ طوس فوت کرده است و چون وارث او صل پدر را نپذیرفته اند ، مأموران شرح ماجرا را برای سلطان محمود نوشتند ؛ سلطان گفت : همانجا که ابوالقاسم طوسی درگذشته است با این وجه رباطی بسازید و این رباط از صل فردوسی ساخته شد . وقتی سخن به اینجا رسید ، جوانی که بدنبال نان و شیر رفته بود ، در حالیکه ظرفی سفالین پراز شیر و چند قرص نان تازه در دست داشت به محفل آنان آمد و نان و شیر را به کامل مردی که بزرگ آنها محسوب می شد ، داد و رفت . ناصر و همراهان خواستند بهای آن را بدهند ولی بزرگ رباط نپذیرفت و گفت : من به این افتخار که ناصرخسرو را دیده ام اکتفا می کنم .

زیارت شیخ العارفین بایزید :
روز اول ذیقعده بود که به ناصر اطلاع داده شد امام آماد سفر است ، ناصر نیز به اتفاق همراهان تدارک سفر دید و روز دوم ذیقعده ، کاروان محترم و معززی به احترام وجود خواجه موفق نیشابوری که خواج سلطان بود ، نیشابور را به قصد قومس ترک کرد . مسیر این کاروان از راه کوان انتخاب شده بود . به تناسب اینکه مقصد امام شهر بسطام بود و ناصر نیز اظهار کرده بود به خواستار کمال اخلاقی و دفع رذایل از خویش است با آنکه ظاهراً امام موفق مردی متشرع و اهل حوزه و فضل بود شاید عمداً امام نامی از شیخ بایزید بسطامی بمیان آورد و گفت : آیا این شیخ معروف را که تربتش در بسطام است می شناسی ؟ ناصر گفت : آوازه

اش را شنیده ام و می دانم شیخی اهل کرامت بوده است اما بخوبی وی را نمی شناسم چون تا چندی پیش اصلاً حاضر نبودم که در مورد این افراد چیزی بدانم زیرا تصورمی کردم صوفیه، فرقه ای بیکاره اند که چون نتوانسته یا نخواسته اند به سختی های زندگی تن دردهند ، با نام صوفیگری از زیر بار زندگی مسئولانه شانه خالی کرده اند .
امام لبخندی زد وگفت قطعاً در میان اهل خانقاه عناصری غیرصوفی وجود دارند و بحث ما برسر مرام و مکتب آنها نیست ، سخن این بود که آیا شیخ بایزید بسطامی را می شناسی یا خیر؟. ناصر گفت : در یک کلمه خیر؛ و بسیار خوشوقت خواهم شد اگر حضرت خواجه در مورد وی بیاناتی بفرمایند . کاروان همچنان در راه بود و صحرای نسبتاً خشک در پیش . امام نگاهی به اطراف کرد و گفت : هرچند اکنون برای شما بیان چنین جمله ای سخت ،زود است اما کم لطفی است که کسی در بیابانی وسیع باشد و سخن از شیخ بسطام بمیان آید و آن جمل عمیقش را فرا یاد نیاورد ، که گفته است : به صحرا شدم عشق باریده بود و زمین تر شده ، چنانکه پای بر برف فرو شود به عشق فرو می شد . چهر امام بهنگام بیان این جمله آنچنان شکفته و زیبا بود که گوئی زیباترین لحظات زندگی خویش را می گذراند و چشم به درخشانترین و ملیحترین صورتهای جهان دارد گویی زیبایی ها را یکجا می دید .

ناصر به کلمات خواجه می اندیشید و در اندرون خویش برخی از مفاهیم آن کلمات را بوضوح می یافت ، اما این پرسش را در ذهن داشت که : پس چرا همه آدمیان حداقل یکی از این وسایل را بکار نمی بندند و بسیاری از مردم پس از طی عمری طولانی و بی نتیجه سر به حفره گور می برند ؟. دیگر همراهان نیز به احترام سکوت خواجه و تفکر ناصر ، ساکت مانده بودند . کاروان همچنان به پیش می رفت و ناصر نمی دانست این پرسش را مطرح کند یا خیر ؟ بهرحال دل به

دریا زد و آنرا از خواجه پرسید ، خواجه گفت : فرزندم اگر بشر طوری خلق شده بود که قهرا ً و تبعا ً به یکی از وسایل فوق متوسل می شد و بحقیقت می رسید ، آنوقت انسان مجبور خلق شده بود ؛ ولی اراده ازلی بر این قرار گرفته است که بشر بتواند خیر یا شر اعمالش را انتخاب کند و نتیجه اعمالش را ببیند ، اگر مردم همه ، بدون اراده به کار خیر می رفتند ، خیر ارزشی نداشت و تکامل مفهومی نمی داد . مثلا ً اکنون که ما در بهار سرسبزی تنفس می کنیم ، بفرموده حضرت ختمی مرتبت : ” اَن فی ایام دهرکم نفخات الا فتعرضوا علیها ” ( در روزهای زندگی گهگاه نفخه هایی می وزد که باید از آن استفاده کرد . ) اکنون وجود نعمت باد بهار را می بینیم ، همگی هم می توانیم از آن بهره گیریم ؛ حال بسته به همت و علاقه ما آدمیان است که تا چه حد از این خان نعمت الهی بهره

گیریم . آن دل و چشم و گوش هم الطاف الهی بر این است که هرکس خود بدنبال استفاده از این امکانات برود ، به نتیجه رسد و هر کس کاهلی کند از راه باز ماند . ناصر این استدلال را پسندید و با خویش گفت : باید همت کرد تا بیش از گذشته دل ، چشم و گوش را بکار کشید . آنگاه به دنبال نقل خاطراتی در مورد شیخ العارفین با یزید بسطامی پرداختند و هر کس آنچه می دانست نقل می کرد و خواجه برخی از آنچه را گفته می شد توضیح می داد ، تا بالاخره پس از طی چند روز مسافت میان نیشابور و بسطام طی شد و ناصر با راهنمایی یک مرد بسطامی خود را بر سر تربت شیخ یافت .

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

کلمات کلیدی :

مقاله جرج ارول pdf

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

  مقاله جرج ارول pdf دارای 24 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله جرج ارول pdf   کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله جرج ارول pdf ،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله جرج ارول pdf :

جرج ارول،نویسنده انگلیسی،خالق دو رمان “مزرعه حیوانات“ و “اوتوپى 1984“ است. کتاب مزرعه حیوانات او درباره دیکتاتورى استالینیستى و رمان اوتوپى 1984، او پیرامون فاشیسم هیتلرى است. جرج ارول 47 ساله بود که درسال 1950 بدلیل بیمارى سل وجراحات ناشى از جنگ درگذشت. اودرسال 1903 در شهر مطهرى در بنگلادش امروزى بدنیا آمد. پدر و مادرش انگلیسى تباربودند که به خدمت نیروهاى استعمارى انگلیس در شبه قاره هند درآمده بودند. نام اصلى او، اریک بلیر است.اودر 30 سالگى نام ارول را که اسم رودخانه اى در بریتانیا است،براى خودبرگزید. جرج ارول درجوانى مدتى پلیس نیرو هاى انگلیس درکشور برمه بود،ولى بعد ازچندى بدلیل اعتراض به سیاست استثمارگرانه انگلیس و نوشتن رمان “روزهاى برمه ای“ اخراج گردید.

گرچه ارول خودرا سوسیالیست آزادیخواه میدانست، چپها ولى اورا تروتسکیست نامیدند. سنت گرایان وناسیونالیستهاى انگلیس اورا سوسیالیستى بدبین وناامید بشمار مى آوردند که دردى از خواسته هاى ملى انگلیس حل نخواهند کرد.درجنگ داخلى اسپانیا اودرکنار تروتسکیستهاى ایالت کاتالونى علیه فاشیسم جنگید ولى بعداز 6ماه مجروح شد وبعداز بازگشت به انگلیس کتاب “کاتالونى من“ را منشر کرد.

جرج ارول را میتوان یکى از مدافعان وسخنگویان قربانیان فاشیسم و توتالیتاریسم قرن گذشته دانست.ارول کوشید بعد از جنگ،درآثارش زیباشناسى هنرى وادبى را با سیاست انتقادى باهم بیامیزد.او روزنامه نگار،رمان نویس و نویسنده اى سیاسى بود که رمانهاى اجتمایى-انتقادى نوشت. آثار اورا گروهى ازصاحبنظران،دماسنجى براى اعلان اخطار به شخصیت پرستى وقدرت طلبى درسیاست بشمار مى آورند. ارول گزارشهایى نیزدرباره مناطق صنعتى شمال انگلیس تهیه کرد وبه انتقاد ازفرهنگ صنعتى پرداخت که به نظر او باعث فلج کردن آگاهى هاى کارگران میشود. او مینویسد در حکومتهاى توتالیتر تمامتگرا روشنفکران را یا به قتل میرسانند یا به سکوت وادار مى نمایند یا اینکه آنها را مجبور میکنند تا استعدادهاى خودرا بفروشند.

ارول به دلیل انجام شغلهاى موقتى مانند ظرفشویى وغیره در انگلیس و فرانسه، با کارگران و اقشار پایین جامعه از نزدیک آشناشد. بعد از جنگ ،اومدتى دربخش برنامه هندى رادیو بى بى سى نیز مشغول فعالیت فرهنگى شد. در رمان مزرعه حیوانات ،او به انتقاد از روشنفکرانى مى پردازد که بعداز بقدرت رسیدن،اصول اخلاقى وانقلابى رازیر پا میگذارند و مثل حاکمان قبلى فاسد و مبتذل میشوند. در دوره جنگ سرد بین کمونیسم و سرمایه داری،به علت تبلیغات بورژوازى و امپریالیسم، رمان مزرعه حیوانات اوبه شهرت جهانى رسید.

رمان دیگر مشهور او، اوتوپى 1984 بود که درسالهاى بعد از جنگ جهانى دوم نوشته شده.این کتاب رمانى است طنزآمیز و آینده نگر. در این کتاب او به پیش بینى رژیمهاى تمامتگرا و توتالیترى میپردازد که احساسات وآگاهى انسانها را دستکارى میکنند وغریزههاى مهم و طبیعى انسان مانند عشق و همدردى را فلج مى نمایند. قهرمانان غالب آثار او از اقشار پایین جامعه میباشند که براى فرار از فشار سرمایه دارى به رمانتیک خیالى گذشته پناه میبرند.

منتقدین چپ تضادهاى شخصى و درونى ارول را محصول شرایط زندگى تاریخى او میدانند. او فرزند دوره استعمار،استثمار واستحمار انگلیس بود که دررشبه قاره هند بدنیا آمد ،سوسیالیست شد،علیه فاشیسم جنگید،از استالینیسم سرخورده گردید، در جنگ مجروح شد و سرانجام به دلیل ابتدا به بیمارى سل وسایر ناگواریها در میانسالى درگذشت.

عده اى هم آثار اورا پیش بینى اوضاع نمیدانند بلکه اورا مبلغ یاس و ناامیدى وسرخوردگى از سوسیالیسم بعد از جنگ . اوبقول خودش همیشه جویاى حقیقت بود و میدانست که آزادى و عدالت فقط در زیر چتر حقیقت قادر به ادامه زندگى هستند. گروهى دیگر اورا یک شورشى میدانند تا یک انقلابی، چون یک انقلابى گاهى بدلیل نیاز باید بادیگران همکارى یاسازش کند تابقدرت برسد، ولى یک شورشى درتمام شرایط مبارزه ،رفتار سرکش خودرا حفظ مى نماید.

جرج ارول چنان ناامید شده بود که میگفت : کشورم ؛ چه چپ،چه راست،درفلاکت مردم تغییرى پیش نخواهد آمد. او از دیکتاتورهایى شکایت میکرد که حتا مهاجرت درونى روشنفکران رانیز تاب نمى آورند وآنها را تعقیب مى نمایند. ارول مى نویسد، ایمان به خدا براى فلک زده گان نشان، ضعف نیست، وجود مذهب زمانى غیرضرورى است که دشمن دیگر نیاز به ریختن اشک رنجبران نداشته باشد.

روز 25 ماه ژوئن امسال مصادف است با صدمین سال تولد نویسنده نامدار انگلستان، جرج اورول. به این مناسبت در محافل ادبی و فرهنگی جهان بحث‌هایی در گرفته است که در آنها ضمن تاکید بر تیزبینی و درایت اورول در تشخیص جنبه‌های منفی ،آزادی سوز و انسان ستیزنانه رژیم‌های توتالیتر به توضیح و تببین یک اقدام منفی و غیرقابل درک او یعنی ارائه لیستی از 38 روشنفکر، نویسنده و هنرمند زمانه اش به یکی از کارمندان دائره تحقیق اطلاعاتی وزارت خارجه انگلستان نیز معطوف است. این 38 نفر که نام کسانی همچون چارلی چاپلین و ای.

اچ . کار (نویسنده معروف کتاب “تاریخ چیست؟” که به فارسی هم ترجمه شده است) در میان آنها دیده می‌شود از نظر اورول به این یا آن حد به کمونیسم و اتحاد شوروی نظر مثبت داشته اند. این اقدام اورول گرچه برای آن 38 نفر تقریبا با عواقبی توام نبود لیکن انجام آن از سوی کسی که در تمامی نوشته‌ها ، گزارش‌ها و کتاب‌هایش نگاهی بدبینانه به قدرت و تفتیش عقاید و آراء شهروندان از سوی حکومت‌ها داشت هنوز برای آشنایان به آثار وی و منتقدان وستایشگران او لکه‌ای تیره و مبهم در زندگی اش به شمار می‌رود. کسی همچون ” تیموتی گارتی اش” محقق و روزنامه نگار معروف انگلیسی نیز که در شماره 21 ژوئن روزنامه گاردین کوشیده است در متن و فضای آغاز دوران جنگ سرد توضیح قابل فهمی برای اقدام ناشایست ارول بیابد نیز چندان کامیاب و موفق نبوده است. با این همه آنچه که از نام ارول بر جا ی مانده است بیشتر مضمون و جوهر نوشته‌ها و کتاب‌های اوست که گرایشی شکاکانه ، بدبینانه و منتقدانه به قدرت و ابزارهای اعمال آن جوهر آنها را تشکیل می‌دهد.

گرچه اینک دیگر از اثری از رژیم‌های توتالیتر هیتلری و استالینی بر جای نیست لیکن رفتار و مکانیزم‌های رژیم‌هایی مثل جمهوری اسلامی در برخورد با شهروندان و یا تلاش‌هایی که در ایالات متحده آمریکا تحت لوای مبارزه با تروریسم و بر بستر محدود کردن حقوق و آزادی‌های مدنی در جریان است و به ایجاد یک سیستم امنیتی فراگیر برای کنترل همه فعالیت‌های شهروندان معطوف است هنوز هم به کتاب‌های ارول که چنین سیستم‌ها یی را با طنز تلخ خود به نقد می‌کشند اهمیت و تازگی می‌بخشد.

نگاه یقین ستیز ، پرسشگر و شک آمیز جرج ارول را علاوه بر کتاب‌هایش شاید در این نکته نیز بتوان یافت که در واپسین روزهای زندگی اش از پسرش پرسید: “دو دو تا چه قدر می‌شود؟” پسر پاسخ داد: ” این که خیلی ساده است.” و ارول در واکنش گفت : “اتفاقا این پرسش از دشوارترین پرسش‌های دنیاست.” همین پرسش و پاسخ نشان از آن دارد که نویسنده نامدار انگلیسی در برخورد با مسلم ترین و بدیهی ترین امور و قضایا نیز ما را به نگاهی تردید آمیز و پرسشگرانه فرا می‌خواند.

آن چه که در پی می‌آید نگاهی است که «بی‌بی‌سی» به زندگی و فعالیت‌های جرج ارول انداخته است.

از تولد جرج اورول، نویسنده و روزنامه‌نگار بریتانیایی و خالق مزرعه حیوانات و 1984 صد سال می‌گذرد

 

بی‌بی‌سی‌

 

اورول در مقطعی پرهیاهو و تکان دهنده در تاریخ قرن بیستم که بخش‌های مهم آن را شخصا تجربه کرد، زندگی می‌کرد: سال‌های افول امپراتوری بریتانیا، عصر رکود شدید اقتصادی آمریکا، جنگ داخلی اسپانیا، ظهور فاشیسم در اروپای غربی در دهه 1930، جنگ جهانی دوم، و مراحل اولیه جنگ سرد.

او امروز به ویژه به خاطر دو رمان مزرعه حیوانات و 1984شهرت دارد. این کتاب‌ها مجادله‌ای پایدار، مستدل و ضد کمونیستی است که همچنین ایرادهای نیش داری به جامعه غربی و ارزش‌های آن وارد می‌کند.

خواندن آثار اورول، که البته اکنون شاید کمی از نفوذ آنها کاسته شده باشد، از فرایض دوره بعد از جنگ جهانی دوم بود. عبارات “برادر بزرگ تو را زیر نظر دارد” و “جنایت فکری” از کتاب 1984 اقتباس شده و اکنون عمیقا در فرهنگ غرب جا افتاده است.

 

زندگی کوتاه

اورول که نام اصلی او اریک بلر بود در سال 1903 در آنچه بعدا خود “قشر پایین طبقه متوسط” اجتماعی بریتانیا توصیف کرد، متولد شد.

او در نخستین سال‌های زندگی برای آغاز حرفه‌ای در خدمات دولتی آماده شد، اما در اواخر دهه 1920 از آن دلسرد شد و در عوض چند سال از زندگی اش را در اطراف محل زندگی طبقات کارگری در لندن، پاریس و شمال غربی انگلستان سپری کرد.

مشاهدات او در این دوره خمیرمایه نوشته‌های اولیه او نظیر پایین و بیرون در پاریس و لندن، و راه اسکله شهر ویگان است.

اورول از لحاظ سیاسی بخشی از یک جنبش کارگری رادیکال (سوسیالیست آزاد یا سندیکالیسم) بود که اعتقاد داشت هیچکس نباید بر مردم حکومت کند.

براساس این الگو، شرکت‌ها در تصاحب کارگران است و مردم مستقل می‌اندیشند، از اشتباهات خود درس می‌گیرند و جهان محل زندگی خود را درک می‌کنند.

او نیز مانند بسیاری از نویسندگان و روشنفکران چپگرای هم عصر خود در دهه 1930 به اسپانیا رفت تا علیه ارتش فاشیست ژنرال فرانکو بجنگد.

او در این جنگ مجروح شد و گویا هرگز کاملا شفا نیافت و همین جراحت از عوامل اصلی مرگ او در اثر ابتلا به سل در سال 1950 بود، یعنی زمانی که هنوز کمتر از 50 سال داشت. تجارب جرج اورول در این دوره در اسپانیا الهام بخش او برای نگارش ادای دین به کاتالونیا بود.

 

اورول و فرهنگ انگلیسی

اورول همچنین ناظر تیزبین جامعه و فرهنگ انگلستان بود. او انگلیسی‌ها را انسان‌هایی نرم کردار و البته کمی منزوی می‌دانست که از افراط و تفریط منزجر هستند و به در مجموع به “عقل متعارف” در مقابل عقاید انتزاعی فلسفی ایمان دارند.

با این حال او از تصویری رمانتیک از انگلستان به عنوان ملتی “متحد” انتقاد داشت. اورول این “اتحاد” را توهمی بیش نمی‌دانست و یک بار انگلستان را چنین توصیف کرد: “انگلستان طبقاتی ترین سرزمین جهان است; سرزمین افاده فروشی و امتیازات ویژه، که عمدتا توسط افراد پیر و احمق اداره می‌شود.”

 

نگاهی تاریخی

اورول شخصیتی جذاب و متناقض داشت: “مردی مردمی” از قشر بالای طبقه متوسط که در زندگی می‌کوشید بر تعصبات و پیشداوری‌های ناشی از تربیت خود چیره شود.

اورول امروز احتمالا با نگاهی تاریخی مورد مطالعه قرار می‌گیرد، به عنوان کسی که با بینش منحصر به فرد و خاص خود در صحنه حضور داشت تا بسیاری از نقاط عطف تاریخ قرن بیستم را تشریح کند.

 

رمان‌های بزرگ اورول

اورول در تمام عمر به ساختار سیاسی دمکراتیک و رد هرگونه حکومت استبدادی متعهد بود.

او برخلاف بسیاری از معاصران خود در بخش‌های چپ طیف سیاسی، هرگز فرصت نکرد کمونیسم را در اتحاد جماهیر شوروی سابق به ویژه در دوره استالینی تجربه کند. اورول در مقطعی پرهیاهو از قرن بیستم زندگی می‌کرد

اورول (البته به درستی) پیش بینی کرد که چنین نظامی هرگز قادر به ادامه حیات در چنین شرایطی نخواهد بود و در دو رمان بزرگ خود سعی کرد نشان دهد چگونه دو نظامی سیاسی افراطی زمانه، یعنی کمونیسم از چپ و فاشیسم از راست، در واقع یگانه و غیرقابل تفکیک هستند.

موضوع کار اورول خطر تمامیت خواهی و استبداد به طور کلی بود و نه خطر ناشی از یک نوع خاص از تشکیلات اجتماعی.

 

مزرعه حیوانات

در پایان جنگ جهانی دوم، هیتلر به عنوان یک هیولا توصیف می‌شد. اما تصویری که از استالین ارائه می‌شد، یک شخصیت صمیمی و دوست متفقین بود، شخصیتی که نمی‌تواند شرارت کند چون در بردن جنگ به متفقین کمک کرده است.

البته بر واقعیت سرپوش گذاشته شده بود. استالین کار خود را به عنوان دشمن بی امان مردم که در جریان پاکسازی‌های داخلی میلیون‌ها نفر را به قتل رساند، آغاز کرد.

یک نکته بدتر برای سوسیالیست‌ها این که استالین اندیشه سوسیالیسم را آلوده کرده بود و از کمونیسم به عنوان وسیله‌ای برای کسب قدرت شخصی بهره برداری کرد.

در کتاب مزرعه حیوانات که در نگاه اول کتابی ساده جلوه می‌کند، حیوانات یک مزرعه دست به شورش می‌زنند و “حاکم” را که در نقش “مزرعه دار جونز” ظاهر شده سرنگون می‌کنند. انقلاب را خوک‌ها رهبری می‌کنند که رهبر آن ناپلئون است و یک خوک نقش استالین را دارد.

در ابتدا کلیه حیوانات برابر هستند، و براساس اصول کلی که خوک دیگری به نام “پیر ارشد” آنها را پیشنهاد کرده، زندگی می‌کنند. “پیر ارشد” در واقع نماینده مارکس است. با این حال خوک‌ها به تدریج حاکم می‌شوند.

فرامین “پیر ارشد” که بر دیوار انبار مزرعه نقاشی شده است به آهستگی تغییر داده می‌شود تا معدود حیواناتی را که از ذکاوت کافی برای درک تغییرات برخوردارند، سردرگم کند.

تنها حیوانی که شرارت خوک‌ها را درک می‌کند الاغی به نام “بنجامین” است اما از اعتراض خودداری می‌کند. بنجامین اغلب نماینده روشنفکران بدبین فرض می‌شود و با تعمیمی می‌توان او را نماینده شخص نویسنده دانست.

 

1984

این کتاب نسبت به زمان زندگی اورول در آینده می‌گذرد و کلیه کشورهای جهان در یکی از سه گروه ابرقدرت که در منازعه هستند ادغام شده اند.

شخصیت اصلی کتاب، وینستون اسمیت، در کشور “اوشیانا” تحت کنترل شدید حزب “اینگسوک” و رهبر مرموز آن “برادر بزرگ” زندگی می‌کند. زبان انگلیسی در زبان جامع تری به نام “سخن نو” غرق شده است که خود آلت دیگری در میان ابزار حزبی برای کنترل اذهان است.

وینستون برای “مینیترو” کار می‌کند و وظیفه او دستکاری اسناد مکتوب مانند روزنامه‌ها به گونه‌ای است که نشان دهد “حزب” همواره بر حق بوده است. او بالاخره از معنی واقعی حزب آگاه می‌شود و با انقلابیون ارتباط پیدا می‌کند.

1984 نیز مانند مزرعه حیوانات در نتیجه ظهور استالین به اورول الهام شد. در زمانه‌ای که درباره استالین به عنوان دوست انسان‌ها خیالبافی می‌شد، اورول از بصیرت کافی برای شناسایی هویت دیکتاتور خونخوار روسیه و جسارت کافی برای بازگو کردن واقعیت به جهان ساده دل برخوردار بود.

نگارش این کتاب برای اورول مسابقه‌ای در برابر گذشت زمان بود. او از این وحشت داشت که فاجعه‌ای به بار آید و به جنگ سرد دامن بزند. در همین حال بیماری اش شدت می‌یافت.

اورول در پایان سال 1948، به قدری نحیف شده بود که نمی‌توانست از بستر بیماری برخیزد. او درحالی که دستگاه کهنه تایپ را روی پاهایش گذاشته بود با حالی نزار کار نگارش کتاب را به پایان برد.

رمان 1984 تنها پس از مرگ او مورد استقبال قرار گرفت، هرچند اکنون شهرت جهانی دارد و یکی از مهم ترین آثار تاریخ بشر معرفی می‌شود.

صد سالگی جرج ارول، سیدمحمد مظفری

بازجو در رمان 1984: “بگذار به تو بگویم که واقعیت برون ذاتی نیست. واقعیت در ذهن انسان وجود دارد و بس، نه در ذهن فرد که مرتکب اشتباه می شود بلکه تنها در ذهن حزب که جمعی و جاودانه است. آن چه در تلقّی حزب، حقیقت باشد، حقیقت است”

 

 

سیدمحمد مظفری

 

درآمد

 

«جرج ارول» با نام اصلی ِ «اریک بلر» در 1903 در موتیهاری، روستایی در هند در نزدیکی مرز نپال، به دنیا آمد. وی دومین فرزند خانواده ای پنج نفره بود. دوران نوجوانی او مصادف با جنگ جهانی اول(1914-1918) شد که اولین تاثیرات را بر شکل گیری روان ارول ِ جوان نهاد. در جوانی مدتّی در شمال غربی ِ انگلستان، لندن و فرانسه(پاریس) به کارگری گذراند و سپس به عنوان گارد سلطنتی انگلستان در برمه گماشته شد. فقر و شکست حاصل از این موارد چنان که خود می گوید: «نفرت طبیعی ام را نسبت به دولتمردان افزون ساخت و برای اولین بار از وجود طبقات زحمتکش آگاهم کرد و شغلم در برمه شناختی از ماهیّت امپریالیسم به من داده بود.» براساس این تجربیات «روزهای برمه» را نگاشت تا اینکه در 1930 چون دیگر نویسندگان آزادی خواه به اسپانیا رفت و علیه استیلای ژنرال فرانکو مبارزه کرد. حاصل این سفر اثر ارزشمند دیگری به نام «بیعت با کاتالونیا» بود؛

کتابی که آمارهای منتشره حکایت از قرارگرفتن این اثر در فهرست پرفروش ترین کلاسیک های 2002 دارد. تا این که بین سال های 37-1935 مصادف با رویدادهایی چون به حکومت رسیدن هیتلر در آلمان ، جنگ های داخلی ِ اسپانیا و ; به اذعان خویش از بی تصمیمی در آمد و راه خویش را در زندگی شناخت؛ مسیری که وی را به عنوان نویسنده ای یگانه، جاودان نگاه داشته است. «هر خطی از نوشته های جدّی من که از 1936 تاکنون به رشته ی تحریر در آمده به گونه ای مستقیم یا غیر مستقیم علیه نظام توتالیتر و به خاطر نحله ی اجتماعی انسان گرایانه بوده است.» وی در سال 1950 پس از پایان نگارش آخرین کتابش در لندن گذشت.

———————————————————–

 

روش شناسی جـرج ارول

 

ارول نویسنده ای عمیقاُ انفرادی و درون گراست، چنان که بایسته فردی چون اوست. خود می گوید؛ کودکی منزوی که اشتیاق ادبی اش با احساس تنهایی و حقارت درهم تنیده بود و وی از طریق نوشتن با خلق دنیایی شخصی برای خویش شکسـت ها و سرخـوردگی های زندگی روزمره را جبـران می کرده. نوشته هایی سـراسـر توصــیفی در دوران نوجوانی که او را در خلق دقیق ترین رمان سیاسی – تخیلی، 1984، موفق ساخته که بارزترین مشخّصه اش پرداخت حرفه ای جزئیات دنیایی است که خرده قلمرویش را این جا و آن جای تاریخ می بینیم:

«آمار افسانه ای از تله اسکرین بیرون می ریخت.در مقام قیاس با سال گذشته، غذای بیشتر، لباس بیشتر، خانه بیشتر، ظروف آشپزی بیشتر، سوخت بیشتر، کشتی بیشتر-همه چیز بیشتر شده بود الا مرض، جنایت و جنون(;)»

«احساس می کردی تو را از حق مسلم خودت محروم داشته اند. واقع امر این که تا آن جا که به یاد داشت تفاوت چندان فاحشی در روند امور نبود. هیچ وقت غذای کافی برای خوردن نبود. جوراب و لباس زیر پر از سوراخ بود و اثاثیه ها همواره زهوار دررفته، اتاقها پرحرارت، قطارهای زیرزمینی شلوغ، خانه ها در حال ویرانی، نان به رنگ تیره(;)»

ارول نویسنده ای است که در تمام آثارش به یک موضوع نظر داشته : سیاست؛ آن هم در زمانه ای که همه چیز با تغییر ماهویّ معنا در نابسامانیِ محض فرورفته؛ عصر جنگ های جهانی، دوران تصادم ایدئولوژی هایی که در نهایت با مرگ ایدئولوژی ، خود ایدئولوژی تازه ای را فراهم آورد؛ عصر بی یقینی.

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

کلمات کلیدی :

مقاله انسان و معماری pdf

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

  مقاله انسان و معماری pdf دارای 77 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله انسان و معماری pdf   کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله انسان و معماری pdf ،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله انسان و معماری pdf :

انسان و معماری

مقدمه
پس از سال‌ها زندگی پراکنده و بدوی نسل‌های بشری، رفته رفته نیاز و طبع اجتماعی انسان‌ها سبب شد هسته‌های مدنیت و کلنی‌های انسانی (human colonies) شکل بگیرند و پایه‌های تمدن کهن امروزی پایه‌ریزی شوند.

مصر در کنار رود نیل سرزمین‌های آشور، کلده، بابل، بین‌النهرین و دشت و جلگه‌های وسیع سرزمین آریایی ایران (Persian) همه و همه نقطه‌هایی است که روی نقشه‌های جغرافیایی اولیه ظاهر و رفته رفته پر رنگ شدند و هویت یافتند و با توسعه زندگی اجتماعی بشری و ساز و کارهای اقتصادی و بازرگانی و حوزه کاشت و برداشت، گسترش و تزاید آنها ادامه یافت. این سیر تاریخی همچنان ادامه پیدا کرد تا امروز که ما شاهد قاره‌های پنجگانه کره زمین با شهرها، شهرک‌ها و روستاها و مهمتر از اینها، کلان‌شهرهای عظیم روی نقشه جهان هستیم.

در این قاره‌ها بافت‌های متفاوتی شکل گرفته‌اند: از بیغوله و کپرها و حصیر‌نشین‌ها و سکونت‌های حاشیه‌ای و تحمیلی که بگذریم، بافت‌های مسکونی، تجاری، اداری و بازرگانی را در جای جای جهان و با گونه گونی بسیار می‌بینیم.

امروز خانه‌های ویلایی بزرگ و کهن جای خود را به الگو‌های کوچک، با متراژ کوچک آپارتمانی داده که در دل برج‌ها و آسمانخراش‌های عظیم جای گرفته‌ اند. بازار‌های سنتی و سرپوشیده گلی قدیمی با سقف‌های گنبدی و زیبا جای خود را به پاساژها و مراکز خرید بسیار بزرگ و چند طبقه با آسانسورها و پله‌های برقی داده است.
فضاهای سبز وسیع خانه‌های قدیمی، محلات و خیابان‌ها، جمع و جور شده و در پارک‌ها و بوستان‌ها و حاشیه بعضی خیابان‌ها خلاصه شده است. راه‌ها و جاده‌های باطراوت و خلوت درشکه‌رو، سواره رو و پیاده رو تبدیل به خیابان‌های شلوغ و پر‌ترافیک چند بانده و بلوار‌ها و بزرگراه‌های وسیع شده است.

انسان امروز به جای پیاده روی در حاشیه باصفای خیابان‌ها و گذر سواره از جاده‌های خلوت، درگیر ازدحام، انبوه خیابان‌ها و بعضا شلوغی اتوبوس‌های پر از جمعیت، بزرگراه‌های عظیم و شتاب مترو و ; است.

هوای پاک و آسمان آبی و فضای سرسبز، کم کم به هوای آلوده و آسمان تیره، شلوغ و آغشته به صداها، برق‌ها و آژیر خودرو‌ها بدل شده است. از زندگی با صفا، خوش و آسوده دیروز خبری نیست و انسان امروز درگیر زندگی‌های پر‌زرق و برق، اما پر درد‌سر و ناآرام و پر هیاهو با دل مشغولی‌های بسیار است. البته درست است که سهمی از مشکلات به افزایش جمعیت و گسترش جوامع امروزی و به تبع آن مسائلی از قبیل تمرکز کار، حرفه، صنایع، مراکز تجارت و بازرگانی و اقتصاد و; بر می‌گردد که لامحاله بایستی صورت می‌گرفت، اما باید پذیرفت که قسمت عمده‌ای از این زندگی را می‌توانستیم به شکل بهتری داشته باشیم.

مواردی چون قطبی شدن شهرها و مناطق مسکونی به شمال و جنوب، چهره کریه و ناخوشایند ساختمان‌سازی و بلندمرتبه‌سازی بی‌رویه در سطح شهرها و مناطق، بهم‌ریختگی بافت‌های مسکونی، نابود‌سازی محیط‌زیست بشری و مهمتر غیر‌اصولی بودن و مقاوم نبودن ساخت و سازها در قبال حوادث نامترقبه به‌خصوص زلزله، ساخت و سازهای تقلیدی، بدون الگوی صحیح و قابل قبول، خارج شدن از اصول و ضوابط سنتی و نوین در کاربرد مصالح و استفاده صحیح از آن و عدم رعایت سبک‌سازی در ساخت و سازها و امثال آن موید سهل انگاری‌های ما در این‌باره است.

اما این همه حاصل سهل‌انگاری‌های نسل ما نیست. بلکه حاصلی است که در طول قرون و اعصار فراهم آمده و در عصر حاضر عمده آن رخ نموده است.
برای مثال منزل(comfortable Home) که محل نزول از مرکب و آرامش یافتن و استراحت کردن و نزول یافتن در محل سکونت و خانه بوده است، کم کم به الگوی تحمیلی و اجباری تبدیل شده که آشیانه یا خوابگاهی نا‌آرام و غیر متناسب با طبیعت و فطرت انسانی است و آسایش او، هویت و فرهنگ او را تحت‌الشعاع قرار داده است. مرحوم دکتر کریم پیرنیا می‌گفت: در قدیم خانه‌ها را آدم‌وار می‌ساختند، یعنی برای سکونت و راحتی انسان. اما تغییرات و تحولات غیر اصولی در ساخت ساز و تاسیسات و کاربرد مصالح ساختمانی و طراحی، خانه‌ها را تبدیل کرده به فضایی که دیگر راحتی و آسایش و لطافت ندارد و تنها سرپناهی است که به ناچار آن را می‌پذیریم و به آن پناه می‌بریم.

بنابراین طرح این نکته ضروری‌ است که همه آنچه مورد انتقاد است، خود را به ما تحمیل کرده و ما نیز اجازه داده‌ایم بدون هیچ‌گونه بومی‌سازی و ایجاد صلاحیت و تناسب با زندگی انسان ایرانی وارد عرصه تعایش ما شود که البته به‌قول پروفسور رفیع‌پور این ضایعات و خساراتی است که انسان در اثر تحول و توسعه و در تضاد با راه و رسم صحیح زندگی انسانی می‌پردازد. و تنها راه چاره در این عرصه آن است که این ضایعات را به حداقل کاهش دهیم و همین امر نیز تدابیر خاص خودش را می‌طلبد.

برای تدبیر در این باره ضروری‌ است بدانیم که همه آنچه را که از آن سخن می‌گوییم ناهنجاری فضای زیست ما نیستند. بعضی ضرورت و اقتضای توسعه و تحول بوده است و نیز ضروری است که بدانیم هنوز چیزهای بسیار برای افتخار و بالیدن داریم. میراث کهن و یادگار تمدن کشور ما در صورت تعمق، راهگشای بسیار خوبی خواهد بود.
و نیز باید به خاطر داشت به دلیل ویژگی‌های خاص هنر معماری، هر عملکردی در حوزه معماری و هنر، روش نوین درساخت و سازها و طراحی‌ها، شهرسازی و شهرهای جدید و بافت‌هایی که امروز ایجاد می‌شوند نیز برای آیندگان به جا خواهد ماند و آنها ما را قضاوت خواهند کرد!

سارتر آزادی بی قید و شرط را از امکانات ذهن آدمی دانست . به نظر او آدمی آزاد است هر چه می خواهد اختیار کند و به همین جهت است که باید او را مسئول انتخاب های خود دانست .
اگر از دوره دکارت ، انسان موجودی است خردورز ، از نظر استوارس موجودی است فرهنگی و ماهیت انسان در بستر فرهنگ شکل می گیرد . لذا جهت رهیافت به ماهیت بشر ، باید زبان ، فرهنگ و قومیت را مطالعه کنیم.

علامه طباطبایی در کتاب نهایه الحکمه:
ما انسانها موجوداتی واقعی هستیم و همراه ما موجودات دیگری هستند که بسا در ما تأثیر می‌گذارند یا از ما تأثیر می‌‏پذیرند، همانطور که ما در آنها اثر می‌گذاریم یا از آنها تأثیر می‌‏پذیریم.

مرحوم دکتر کریم پیرنیا می‌گفت:
در قدیم خانه‌ها را آدم‌وار می‌ساختند، یعنی برای سکونت و راحتی انسان.
توماس مور (1478 ـ 1535) نگارند کتاب اُتوپی Utopi که نمون برجست هیومانیزم در دیباچ عصر رنسانس می باشد:
“اُتوپیایی (ناکجا آباد) باید ساخت که در آن انسانها بدون قید و شرط، آزاد و آرام زندگی اشتراکی نمایند.”
انسان، فراتر از ماشین

دکتر علی‌اصغر مصلح: اگر بخواهیم توضیحی از ریشه‌های دو جریان فهم فلسفی در سده‌های جدید، نخست در سنت تحلیلی (آنگلوآمریکان) و سپس در سنت قاره‌ای ارائه دهیم، بی‌شک به دو چهره دوران‌ساز آغاز عصر جدید فرانسیس بیکن (1618ـ1561) و رنه دکارت (1650ـ1596) می‌رسیم.
. بیکن پدر تجربیمسلکی انگلیس و دکارت سرسلسله‌دار عقلیمسلکان فرانسوی و آلمانی است. از این رو این یادداشت‌ها که کوششی برای فهم انسان در عصر جدید است، با این دو چهره نامدار آغاز می‌شود.

رنه دکارت و فرانسیس بیکن دو نماینده اصلی آغاز تفکر دوره جدیدند. آنچه پس از گذشت چهار قرن از متافیزیک جدید کاملاً در این دو فیلسوف خود را آشکار می‌کند تکیه بر سوژه (فاعل شناسایی) است. سوبژکتیویسم (اصالت فاعل شناسایی) بنیان مشترک نظام‌های فلسفی دوره جدید است.
نظام فلسفی دکارت با اصل قراردادن اندیشه انسان قوام می‌یابد. علت اندیشه خداوند است،‌ اما خود خداوند با تکیه بر اصالت اندیشنده و محتوای اندیشه او اثبات می‌شود.
پس وجود خداوند با مبنا قرارگرفتن اصول اندیشه انسان و وجود جهان با تکیه بر خداوند و توسل به صفت کمال او ثابت می‌شود. «می‌اندیشم پس هستم» دکارت نقطه ثابتی بود که به زعم وی، شک را زایل می‌کند و تفکر یقینی با آن آغاز می‌شود.

خودآگاهی سوژه بنیانی است که دکارت براساس آن می‌خواهد دیگر اجزای فلسفه‌اش را پی‌ریزی کند؛ اما این اصل یقینی، یعنی «فاعل اندیشنده و شناسنده»، به نحو ضمنی اصالتبخشیدن به وجهی و شأنی از انسان و تعیین مقام و موقعیت جدیدی برای او بود. باکوژیتوی دکارت تلقی جدیدی از انسان‌ و راهی جدید را معرفی کرد.

آنچه دکارت اظهار کرد در ابتدا با مشکل نحوه تبیین رابطه جسم و نفس روبه‌رو شد، ولی این تصویر جدید از انسان مسائل و پیامدهای بسیار بیشتری داشت که تاریخ متافیزیک جدید را می‌توان براساس نحوه بسط و اصلاح آن یا جرح و تعدیل و رد و انکار آن روایت کرد. پاسخ‌های خود دکارت در مورد نسبت انسان با جهان، انسان با خدا، رابطه جسم و نفس انسان هیچ کدام کافی به نظر نمی‌رسید و لذا فیلسوفان دکارتی که کلیت تلقی دکارت را پذیرفته بودند، هر کدام به نحوی درصدد افکندن طرح نو و جبران خلل و کاستی‌های طرح وی برآمدند.
آنچه که به دکارت اهمیت بخشیده نه نظام متافیزیکی وی است، بلکه اظهار تلقی دوره جدید از انسان است. هرچه از زمان دکارت گذشته اهمیت کوژیتوی او آشکارتر شده است.

کوژیتوی دکارت بیانگر نقش جدید انسان در عالم است. مجموعه شرایط و اوضاع در دوره جدید دگرگون شد، اکتشافات جدیدی صورت گرفت، نظریات جدیدی در علوم پیدا شد و اوضاع اجتماعی، فرهنگی و; به نحوی اساسی تغییر کرد. نقش دکارت در این میان، آن بود که پرسش‌های دوره جدید را به وضوح در معرض اندیشه قرارداد.

فرانسیس بیکن نیز به رغم تفاوت‌هایی که با دکارت دارد، در این دریافت که عالم جدیدی آغاز شده و انسان در حال احراز نقشی جدید در عالم است با وی مشترک است. ابراز تلقی جدید از علم و مترادف دانستن علم و قدرت یک نشانه آن است. نشانه دیگر، تقسیم‌بندی علم به 3 قسم: فلسفه تاریخ و هنر براساس قوای سه‌گانه نفس، یعنی عقل، حافظه و خیال است. درک ناگفته بیکن در این نحوه تقسیم‌بندی و التفات به کوژیتوی دکارت، میزان نزدیکی دو فیلسوف به یکدیگر را آشکار می‌کند. آنچه در تلقی دوره جدید اصالت دارد انسان است و آن هم انسان دارای ادراک و شناخت. اعتبار خدا، جهان و حتی خویشتن به میزانی است که در دایره اندیشه و شناخت «من» در‌آید. اطلاق عنوان سوبژکتیویته در فلسفه معاصر بر فیلسوفان دوره جدید، حامل چنین بار معنایی است.

اما در محدوده بحث‌های انسان‌شناسی فلسفی، سهم دکارت آن بود که وی انسان را ماشین پیچیده دارای نفس معرفی کرد و فصل ممیز انسان از سایر حیوانات را عاقل و دارای نفس بودن او دانست.
همان که بعد از وی، به وسیله لامتری کنار گذاشته شد و انسان تنها به منزله یک ماشین پیچیده تبیین گردید. (کونستمن، ص 107) ماجرای دوگانه انگاری وی و قول به دو جوهر جسم و نفس نظریه دیگری است که چگونگی ایجاد تعادل و توافق بین آنها و نحوه تاثیر و تاثر آنها بر یکدیگر، نسبت آنها با خداوند، فیلسوفانی چون خولینکس، ن. مالبرانش، اسپینوزا و لایب‌نیتس را به اندیشه واداشت و باعث شد که آنها طرح‌های مختلفی در افکنند.

انسان شناسی بنیادین: این سطح از انسان شناسی وحدت نهایی و بی بدیل و مطلق انسان را می کاود و در جستجوی مفهوم، ماهیت و تصور انسان به عنوان ساختاری بنیادین و غیر تاریخی است که از این طریق توصیف های متنوع از انسان را قابل درک گرداند چنین دانش پایه ای از انسان کاملا انتزاعی و در نتیجه بنیادی، فراگیر و در عین حال ناقد روش هاست و حدود هر انسان شناسی را تعیین می کند این انسان شناسی فلسفی بنیادین هم نتایج حاصل از دانش های مربوط به انسان را مد نظر قرار می دهد و هم از انسان شناسی های بخشی و حوزه ای بهره می گیرد به طور کلی اندیشه های ارائه شده در باب مقایسه و تقابل انسان با حیوان، بررسی و فهم رابطه انسان با خدا و در هستی و جهان انگاشتن او در حیطه این انسان شناسی بنیادین جای می گزارد.

انسان / حیوان. مقایسه انسان با حیوان دو نگرش عمده سلبی (کاستی در طبیعت انسان) و ایجابی (فزونی هایی در این طبیعت) را در بر می گیرد. نگرش سلبی در دوران باستان از آن پروتاگوراس است که در اسطوره آفرینش اش
(Roughley 2000) ظاهر می شود و در دوران جدید از سوی گهلن طرح می شود
او که سعی کرده بر اساس داده های علوم خاص تبیینی فلسفی از ذات انسان
(Kaminski 1998) ارائه نماید، معتقد است که انسان در تنگنای دو جانبه ای قرار دارد

فشاری به دلیل گشودگی بی حد و حصر در قبال عالم از ناحیه بیرون و فزونی بیش از حد قوای محرک زیستی از ناحیه درون انسان ذی نقص یا رخنه دار هردر بی تناسبی عمده میان استعدادهای غریزی و انطباق محیط زندگی را تجربه می کند از طرف دیگر نگرش ایجابی فزونی خصیصه هایی را برای امکان نوعی حیات روحی و اجتماعی فراهم می نماید این اندیشه در دوران باستان از سوی دیوگنس آپولونیایی و در دوران کنونی از آن پورتمان است.

پورتمان بر اساس یافته های زیست شناسی و مطالعه تطبیقی رفتار انسانی (Ibid) با مخالفت شدید از طرز برخورد یک جانبه از انسان که او را تنها به عنوان موجودی در سلسله مراتب تکامل زیست شناختی و تاریخ انواع داروینی قرار می دهد معتقد است که انسان امیال و غرایز اش را به شکلی نسبتا آزادانه در اختیار می گیرد.
از سویی دیگر مارکس معتقد است که زمانی انسان خود را از حیوان متمایز می کند که شروع به تولید وسایل زیست اش می کند. (Midgley 2000).

نتیجتا در هر دو بینش (سلبی و ایجابی) انسان با فعالیت سازنده اش بر ساختار زیست شناختی اش غلبه کرده و توازنی را ایجاد می کند.
یعنی انسان هم انسان جبرانگر (Marqurd) است و هم مخلوق خلاق (Landmann) و در واقع ترکیبی از این دو یعنی انسان موضع دار برون مرکز پلسنر (دیرکس 1384)
پلسنر ترکیب نظری از علوم خاص را در ارتباط دقیق با متا فیزیک ها و اخلاق است ارائه می دهد که در موقعیت میانی نظریه هستی و علوم طبیعی
همچنین اندیشمند فرانسوی لیبرال، Constant، مفهومی سه گانه را از وجود انسان طرح می نماید (Kaminski

1998 قرار دارد
هیجان، عقلانیت و حیوانیت که در ارتباط نزدیک با یکدیگر چنین سرشت سه گانه ای را در انسان به وجود می آورند. (Krusznska 1998)
انسان و خدا. عهد باستان و قرون وسطی انسان را قبل از هر چیز به متناهی بودن اش می شناسد که او را تابع الوهیت یا خدا می کند.
به نظر آگوستین پرسش از خدا در من و در ضمیر انسانی برانگیخته می شود. آکویناس بر وجود مستقل روح انسان در نگرشی که غیر مادی بودن اش توسط خدا در دانشی فکری ظهور یافته تاکید می کند ( Krapiec 1998)

. ولی در عصر جدید این طرز تفکر نه تنها نفی که معکوس شده است: انسان به تدریج جای خدا را می گیرد و او را تابع خود می کند.
در فلسفه دین فویرباخ این انسان است که خدای خود، نوع یا ذات نامتناهی انسان، را متناسب با خود می آفریند

بلوخ معتقد است اگر چه مضامین عقیده دینی اوصاف دنیوی غایات عمل جمعی و سیاسی انسان است ولی تاکید می کند که مقولاتی چون امید، آنچه نو است.
و هجرت (خروج) به عنوان نوعی متعالی نا خدا گرایانه پس از مرگ خدا و به مثابه استعلایی بدون موجود متعالی نمایان گر می شوند (دیرکس 1384)
انسان و جهان. بنیان گذار رمانتیسم فلسفی، Schelling ، از هویت تمامی حوزه های جهان سخن می گوید

انسان هوشمند به جهان پیوند خورده است و باید از یکتایی ش آگاه باشد چنین دانشی بیگانگی او
را از طبیعت اصلاح خواهد کرد: انسان هوشمند به مثابه انسان جهانی. چنین نگرش هایی در نزد فیلسوفان رمانتیکی مثل
Novalis، Holderlin، Baader و Schubert

به چشم می خورد، نیز در نزد نئو رمانتیسم هایی چون
. دوکارتین انسان و موقعیت اش در جهان را بر اساس قیاس های وسیعی از یافته های پیدایش و تکامل جهانی و زیستی طرح می کند.
در انسان محور گرایی هستی شناختی انسان در شیوه ای که کنش می کند و موقیت اش در جهان به عنوان موجودی ویژه به ظهور و هستی می رسد
(Kaminski 1998). ماکس شیلر با تعریف انسان به عنوان

«مخلوقی که در حال فراتر رفتن از خود وجهان» است، معتقد است که وضعیت گشودگی در برابر جهان و شور نامتوقف برای نفوذ در گشودگی فضای جهان انسان را مجبور کرده است تا در جستجوی چگونگی جای دادن مرکزیت مطلق اش بیرون از جهان باشد (1998
Tchernaya). هستی شناسی مارتین هایدگر در تلاش برای ایجاد شکلی جدید از انسان شناسی فلسفی، زبانی جدید و روشی نو برای فهم هستی انسان (در هستی بودن انسان)

ارائه می دهد. از نظر هایدگر «امکان هستی کلی که واقعی و وجودی است با در جهان بودن انسان» فراهم می شود (140:Mulhall, 1996 )
. هستی انسان ها ساختاری از امکان های وجود را دلالت می کند، شیوه های وجودی که انسان ها برای انتخاب آن آزادی دارند (Kim 1998)
شکل متاخری از انسان شناسی بنیادین را می توان باز در آثار ادگار مورن یافت:

وحدت انسانی (1974)، سرمشق گمشده: ماهیت انسانی (1973)، سینما یا انسان انگاره ای (1956) و انسان و مرگ (1951)
4 انسان شناسی اخلاقی: نه تنها نیاز به عقل نظری برای نگرش فراگیر و نظام مند برای یک وحدت نهایی از ماهیت انسانی وجود دارد
بلکه همچنین ما نیازمند عقل عملی برای برخورداری از الگوهای اخلاقی تعهد آور در راستای تحقق انسان شناسی فلسفی جامع تر و انسانی تری نیز هستیم.
این انسان شناسی فلسفی اخلاقی را می توان حلقه اتصالی دانست که از طریق آن انسان شناسی نظری به قلمرو اخلاق، سیاست، فلسفه تاریخ و فلسفه دین راه پیدا می کند.
در اینجا حوزه های فکری ای گسترده می شوند که در صدد پاسخگویی به مسائلی چون آزادی،

مسئولیت، تکلیف و هویت اند. اینکه نقش و مسولیت فرد در قبال هویت فردی و اجتماعی اش چیست
و نسبت به حقوق و آزادی های دیگران، محیط زیست، خانواده و جامعه چه وضعیتی دارد (رابینسون و گرات 1380).
انسان بودن تنها یک واقعه نیست بلکه یک تکلیف نیز هست، تنها یک تعین خاص از وجود نیست بلکه همچنین تعین بخشیدن به خود نیز هست.
اما او برای این تعین بخشیدن به خویش معیارها، ارزشها و هنجارهایی در اختیار ندارد که از پیش تعیین شده باشند.
آنچه او در اختیار دارد آفریده ها، انتخاب ها و تصمیمات خود اوست (دیرکس 1384).

رسیدن به اخلاق انسانی مستلزم تصمصم آگاهانه و روشن است:
تن دادن به شرایط انسانی فرد، جامعه و نوع در پیچیدگی خودمان؛ تحقق بخشیدن انسانیت در خودمان و در شناخت فردی مان؛ مشارکت در تعیین سرنوشت انسان با حفظ تمامیت و تعارض های آن.
اخلاق انسانی همچنین در بر گیرنده امید به رساندن بشریت به وجدان و شهروندی سیاره ای است؛ اخلاق انسانی وجدان فردی اوست در ورای فردیت او (مورن 1384ب).

نتیجه گیری
در ابتدای مقاله سوال انسان چیست را مطرح کردیم و تلاش نمودیم پاسخ های داده شده به آن را در قالب تقسیم بندی ای از سطوح معنایی انسان شناسی فلسفی (بخش، حوزه ای، بنیادین و اخلاقی) طرح کنیم

اکنون این سوال را مطرح می کنیم که «فهم از انسان چیست؟». سوالی که فلسفه انسان شناسی به دنبال آن بوده است: فهم از دیگری چگونه ممکن است؟ ( Harre 2000)
.انسان چگونه فهمیده می شود. یا فراتر از آن خود پدیده یا رویداد و یا فرایند فهم چگونه و بر اساس چه معیارها و اصولی به وقوع می پیوندد.
آیا می توان فهمی واحد (با وجود تنوع بسیار بالای فهم های انجام شده از انسان که تنها گوشه کوچک و اندکی از آن در طول این مقاله ذکر شد) از ماهیت، ذات و وجود حقیقی انسانی به دست داد یا بایستی همچنان در انتظار فهم های متعدد تری از پدیده انسانی باشیم.

آیا مطالعه «ماهیت انسان به کمک دستیابی به تنوع انسانی» در مردمان جهان ( Shore 2000) از طریق انسان شناسی تجربی امکان وجود انسان شناسی بنیادینی را به ما خواهد داد (حتی در دستیابی به حداقل قدر مشترک شان).
اگر خود تامل و اندیشه و تفکر فلسفی درباره انسان را در زمینه ای طبیعی، تاریخی و فرهنگی (Kim 1998) بنگریم و فهم انسانی را از قول گادامربا عقبه ای از هایدگر، همواره واقعه ای تاریخی، دیالکتیکی و زبانی (پالمر 1384) بدانیم و رابطه بیانگر وجود اجتماعی و شناخت موجود در جامعه (آشتیانی 1383) را در نظر آوریم و به ویژگی بازتابی همه فرایندهای تفسیری که خاصیت تاریخی سنت فرهنگی مفسران را بیان می کند توجه کنیم، آنگاه بایستی به دنبال نه یک انسان شناسی بلکه انسان شناسی های فلسفی باشیم
(Ulin 2001).

منابع
آشتیان، م.، 1383، جامعه شناسی شناخت، تهران، نشر قطره.
پالمر، ر. ا.، 1384، علم هرمنوتیک: نظریه تاویل در فلسفه های شلایرماخر، دیلتای، هایدگر و گادامر، ترجمه محمد سعید حنایی کاشانی، تهران، هرمس.
دورتیه، ژ. ف.، 1382، علوم انسانی گستره شناخت ها، ترجمه مرتضی کتبی و دیگران، تهران، نشر نی.
دیرکی، ه.، 1384، انسان شناسی فلسفی، ترجمه محمد رضا بهشتی، تهران، هرمس.

رابیسون، د.، گارات، ک.، 1380، اخلاق: قدم اول، ترجمه علی اکبر عبدل آبادی، تهران، شیرازه.
کاسیرر، ا.، 1360، فلسفه و فرهنگ، ترجمه بزرگ نادر زاد، تهران، مرکز ایرانی مطالعه فرهنگ ها.
مک کوری، ج.، 1377، فلسفه وجودی، ترجمه محمد سعید حنایی کاشانی، تهران، هرمس.
مورن، ا.، 1379، مقدمه بر اندیشه پیچیده، ترجمه افشین جهان دیده، تهران، نشر نی.

مورن، ا.، 1382، سرمشق گمشده: طبیعت بشر، ترجمه علی اسدی، تهران، سروش.
مورن، ا.، 1384الف، هویت انسانی، انسانیت انسانیت، ترجمه امیر نیک پی، تهران، قصیده سرا.
مورن، ا.، 1384ب، جهانی شدن و آموزش هفت دانش لازم برای آینده، ترجمه حمید جاودانی، موسسه عالی آموزش و پژوهش مدیریت و برنامه ریزی.

تعریف طبیعت:
« ارتباط با طبیعت ، ضروری ترین شرط برای هنرمند است. هنرمند انسان است ؛ او خود طبیعت است ؛ بخشی از طبیعت است در میان فضای طبیعی.»

طبیعت در همه جا وجود دارد و تأثیرگذار است. انسان مدام از طبیعت تقلید
می کند؛ ساختن خشت را از درختان فرا گرفته ، از گل های وحشی برای خلق سر ستون ها الهام گرفته اند و امواج دریا نقش مایه را برای خلق جزییات گچ بری و تزِیینات به آنها بخشیده است.طبیعت به وضوح در استعاره هم مرکزیت دارد.

طبیعت ، شاید به مثابه والاترین استعاره ، سر چشمه استعاره های بسیار مهم و در عین حال متفاوت بوده است.
طبیعت با آرامش دریا ، صدای برگ ها، نقش و نگار زمین و حالات فصول ، تأمّل در آرامش ، سختی و والایی را به ما ارزانی می کند.
طبیعت در شعر شاعران، یقیینا‍ در روح شاعرانه ی هر آفرینه ای حضور دارد. طبیعت نام خود را(مثل طبیعی،طبیعت گرا) به هر آنچه «واقعی» می نماید عاریه می دهد؛ طبیعت سرچشمه ی احساسات ، شور و شعف، و رایحه ی فضاوزمان است.

بسیاری از احساساتی که طبیعت بوجود می آورد مثل تغییر ساعات و گذشت زمان، که با تغییر رنگ کوه ها و آسمان ، عبور نور از لابه لای ابرها ، و با سر بر آوردن ماه و غروب خورشید مشخص می شود، نا محسوس هستند ؛ که حضور خود را از طریق مشاهده یا تأثیر عناصر محسوس طبیعت ( مثل کوه ها، دریا،درها،حیوانات و موجودات) بر ما مشهود می سازند. طبیعت به هر دو قلمروی(محسوس ونامحسوس) تعلّق دارد.

طبیعت با همه چیز در تماس است، روح زندگی را در آن ها می دمد و شرایط لازم وجود و رویش موجودات را فراهم می کند. طبیعت دلیل هرگونه «تغییرپذیری»است،و همچنین قابلیت آموزش مفاهیم بصری، فضایی و ساختمان را داراست.
ما نیاز فوق العاده ای به توجه دوباره به عناصر محسوس طبیعت داریم، چرا که می توان به این موضوع امید بست که احساسات شور و هیجان و رایحه هایی که معمار کنجکاو می تواند از طبیعت فراگیرد ، پادزهری را فراهم می آورد که «از خود بیگانگی» اخیر ،را از معماران و محیط های معماری مبتلا به آن می زداید.
تأثیر دیرینه ی طبیعت:

شاید قوی ترین نوع الهام بخشی طبیعت بر مصنوعات بشری را بتوان در یونان باستان مشاهده کرد.بنابراین در ابتدا به مطالبی پیرامون یونانیان باستان که چگونه از طبیعت الهام گرفتند و در زندگی و هنر و مخصوصا در ساخت و ساز هاشان از این تجربه استفاده کردند، می پردازیم.
یونانیان به طبیعت احترام می گذاشتند. آنان تغییر فصول را از طریق جشن ها و مراسم با زندگی خود در می آمیختند، برای جنگل ها، زمین ، آسمان ، آب ، وباروری الهگان ، به خدایان و نیمه خدایانی اعتقاد داشتند. الهگان الهام بخش، دختران خیالی الهام بخشی که اسم مفرد آنها(یعنیmuse)درشکل گیری وا‍ژه Music تأثیر گذاشت، در طبیعت یونان یا در جنگل های متراکم مسکن داشتند.

طبیعت و انسان یکدیگر را مخاطب قرار می دادند. اسطوره شناسی یونان سرشار از اسطوره هایی درباره ی مواجهه ی انسان و طبیعت است:
کوهساران همی ندا سردادند و درختان بلوط نبز
که آه و صد افسوس برای آدونیس . او در گذشت
وپژواک در پاسخ گریست و ناله سر کرد.آه و صدافسوس برای آدونیس.
و نیز برای الهگان عشق و الهام ، که مرگ وی را به سوگ نشستند.

(ادیث همیلتون)
عالم دریایی، امواج و دلفین ها، اختاپوس ها و صدف های حلزونی ، فرم های هندسی خود را به تزیینات قصر های کرت و میسن بخشیده اند. بنابه روایت اساطیری ، گل های وحشی و خارها به سر ستون های کورنتین تبدیل شده اند و مارپیچ ، شکل طبیعی تناسب و رویش زندگی ، نقش خود را به سرستون یونیک بخشید.
زیبایی طبیعی معابد یونان در نوع خود بی نظیر بود؛ معابدی در مجاورت چشمه هایی زیر سایه سار درختان ، بر فراز دره هایی پوشیده از درختان زیتون و;
پیشینیان آنها طبیعت را داراری سیرتی دوگانه می دانستند:

زمینی و کیهانی
زمینی: شامل هر چیز بود که برای آنها قابل دیدن ،احساس کردن و تجربه کردن بود. آنها ساختمان های خود را در مکان هایی می ساختند که قابل رویت و محسوس بود. یونانیان هر «نشان زیبایی طبیعی» و هر شکل طبیعی منحصر بفردی را احترام می گذاشتند.
کیهانی: شامل جهان فرادست و کیهان بود؛ آنها تلاش می کردند تا آن را در ذهن خود دریافت و با هنر خود بیان کنند.
جلوه اول طبیعت مبتنی بر دریافتی محسوس بود ، و یونانیان باستان با احترام گذاشتن به عوامل محسوس در طبیعت ، دست به ساخت و ساز می زدند. آنها از طبیعت محافظت می کردند و از زمین بکر برای کشاورزی و دیگر امور زندگی بهره می جستند. علاوه بر آن خانه های خود را نیز در امتداد و در هماهنگی با توپوگرافی ، روی تپه ها و کوه های کم ارتفاع و با عنایت به بهینه سازی شیوه های اجتماعی ،اقتصادی، و نیز کاربرد انرژی بر پا کردند. آنها از قانون و طبیعت در استفاده ی حداقل از انرژی و جلو گیری از اتلاف آن پیروی می کردند. آنها با

دنبال کردن رد پای بزها و گوسفندان خود مسیر بهینه را برای جاده کشی انتخاب می کردند . آنها نسبت به دید و مناظر سکونتگاه های خود به اماکن مقدس، شرق و غرب بسیار حساس بودند و ساختمان های مهم و محوطه های مقدس را با دقت نظر مکان یابی می کردند.«استقرار آتنی ساختمان» (شیوه ای که یونانیان برای ساخت و ساز در ایالت آتیکا ، که آتن در آنجاست ، به کار می بردند) طریقه ای از احترام گذاشتن به قوانین طبیعی بود،و برقراری ارتباط منطقی با طبیعت و در ضمن مناظر و قداست جهان آتنی را نیز حرمت می نهاد.
تمدن بشری با تلاش انسان برای ارتباط با طبیعت و فهم آن آغاز شد؛طبیعتی که برای او به سادگی دریافتنی نبود . شاید بتوان گفت که کل فرایند پیشرفت و تکامل بشری حاصل معاشقه ی او با طبیعت بوده است؛ تلاشی پیوسته برای ارتباط برقرار کردن با اصول و قوانین آن، و به واسطه ی آن ، ارتباط با انسان های دیگر.

تعریف معماری

تعریف معماری در فرهنگ لغت عبارت است از: هنر و علم طراحی و بنای ساختمان‎ها.
به عقیده ی اکثر معماران برجسته معماری فراتر از این است.معماری به عنوان اجتماعی‌ترین هنر بشری با فضای اطراف انسان مرتبط است. حضور فضا، بنا و شهر از گذشته تا امروز و در آینده، لحظه‌ای از زندگی روزمره آدمیان غایب نبوده و نخواهد بود. اصول زیبایی‎شناسی برگرفته از هنر، علم و ریاضیات در طراحی معماری مورد استفاده قرار می‎گیرند، مثل کاربرد خط، شکل، فضا، نور و رنگ برای ایجاد یک الگو، توازن، ریتم، کنتراست و وحدت. این عناصر در کنار هم به معماران اجازه می‎دهند تا ساختمان‎های زیبا و مفید خلق کنند. به بیان بهتر، اصول زیبایی‎شناسی به اضافه جنبه‎های ساختاری به ساختن یک ساختمان موفق کمک می‎کند.

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

کلمات کلیدی :
<   <<   31   32   33   34   35   >>   >